.

۲۷ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

ادامه زندگی و قبض روح حضرت ادریس(ع)



         به نام خداوند بخشنده مهربان




آرزوی ادریس برای ادامه زندگی به خاطر شکرگزاری

فرشته‌ای از سوی خداوند نزد ادریس - علیه السلام - آمد و او را به آمرزش گناهان و قبولی اعمالش مژده داد. ادریس بسیار خشنود شد و شکر خدای را به جای آورد، سپس آرزو کرد همیشه زنده بماند و به شکرگزاری خداوند بپردازد.

فرشته از او پرسید: «چه آرزویی داری؟»

ادریس گفت: «جز این آرزو ندارم که زنده بمانم و شکرگزاری خدا کنم، زیرا در این مدت دعا می‌کردم که اعمالم پذیرفته شود که پذیرفته شد، اینک بر آنم که خدا را به خاطر قبولی اعمالم شکر نمایم و این شکر ادامه یابد».

فرشته بال خود را گشود و ادریس را در برگرفت و او را به آسمانها برد. اینک ادریس زنده است و به شکر گزاری خداوند اشتغال دارد.(1)

مطابق بعضی از روایات، ادریس - علیه السلام - پس از مدتی که در آسمانها بود، عزرائیل روح او را در بین آسمان چهارم و پنجم قبض کرد، چنان که خاطر نشان می‌شود.

قبض روح ادریس - علیه السلام -

امام صادق - علیه السلام - فرمود: یکی از فرشتگان، مشمول غضب خداوند شد. خداوند بال و پرش را شکست و او را در جزیره‌ای انداخت. او سالها در آن جا در عذاب به سر می‌برد تا وقتی که ادریس - علیه السلام - به پیامبری رسید. او خود را به ادریس - علیه السلام - رسانید و عرض کرد: «ای پیامبر خدا! دعا کن خداوند از من خشنود شود، و بال و پرم را سالم کند».

ادریس برای او دعا کرد، او خوب شد و تصمیم گرفت به طرف آسمانها صعود نماید امّا قبل از رفتن، نزد ادریس آمد و تشکر کرد و گفت: «آیا حاجتی داری که می‌خواهم احسان تو را جبران کنم».

ادریس گفت: «آری، دوست دارم مرا به آسمان ببری، تا باعزرائیل ملاقات کنم و با او انس گیرم، زیرا یاد او زندگی مرا تلخ کرده است.»

آن فرشته، ادریس - علیه السلام - را بر روی بال خود گرفت و به سوی آسمانها برد تا به آسمان چهارم رسید، در آن جا عزرائیل را دید که از روی تعجب سرش را تکان می‌دهد.

ادریس به عزرائیل سلام کرد، و گفت: «چرا سرت را حرکت می‌دهی؟»

عزرائیل گفت: «خداوند متعال به من فرمان داده که روح تو را بین آسمان چهارم و پنجم قبض کنم، به خدا عرض کردم: چگونه چنین چیزی ممکن است با این که بین آسمان چهارم و سوم، پانصد سال راه فاصله است، و بین آسمان سوم و دوم نیز همین مقدار. (و من اکنون در سایه عرش هستم و تا زمین فاصله فراوانی دارم و ادریس در زمین است، چگونه این راه طولانی را می‌پیماید و تا بالای آسمان چهارم می‌آید!!). آنگاه عزرائیل همان جا روح ادریس - علیه السلام - را قبض کرد. این است سخن خداوند (در آیه 57 سوره مریم) که می‌فرماید:

«وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیا؛ و ما ادریس را به مقام بالایی ارتقاء دادیم.(2)»

پیامبر - صلّی الله علیه و آله - فرمود: در شب معراج، مردی را در آسمان چهارم دیدم، از جبرئیل پرسیدم: «این مرد کیست؟» جبرئیل گفت: «این ادریس است که خداوند او را به مقام ارجمندی بالا آورده است». به ادریس سلام کردم و برای او طلب آمرزش نمودم، او نیز بر من سلام کرد و برایم طلب آمرزش نمود.(3)

------------------------------

1- ارشاد القلوب دیلمی، ج 2، ص 326.

2- تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 350 و 349.

3- همان مدرک، ص 350.


۰ نظر

مشخصات حضرت ادریس(ع) و هدایت مردم



           به نام خداوند بخشنده مهربان




یکی از پیامبران که نامش در قرآن دوبار آمده(1) و در آیه 56 سوره مریم به عنوان پیامبر صدیق یاد شده، حضرت ادریس است که در این جا نظر شما را به پاره‌ای از ویژگی‌های او جلب می‌کنیم:

ادریس که نام اصلیش «اُخنوخ» است در نزدیک کوفه در مکان فعلی مسجد سهله می‌زیست. او خیاط بود و مدت سیصد سال عمر نمود و با پنج واسطه به آدم - علیه السلام - می‌رسد. سی صحیفه از کتاب‌های آسمانی بر او نازل گردید. تا قبل از ایشان مردم برای پوشش بدن خود از پوست حیوانات استفاده می‌کردند، او نخستین کسی بود که خیاطی کرد و طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت و از آن پس مردم به تدریج از لباسهای دوخته شده استفاده می‌کردند. او بلند قامت و تنومند و نخستین انسانی بود که با قلم خط نوشت و بر علم نجوم و حساب و هیئت احاطه داشت و آنها را تدریس می‌کرد. کتابهای آسمانی را به مردم می‌آموخت و آنها را از اندرزهای خود بهره‌مند می‌ساخت، از این رو نام او را ادریس (که از واژه درس گرفته شده) نهادند.

خداوند بعد از وفاتش، مقام ارجمندی در بهشت به او عنایت فرمود و او را از مواهب بهشتی بهره‌مند ساخت.

ادریس - علیه السلام - بسیار درباره عظمت خلقت می‌اندیشید و باخود می‌گفت: «این آسمان‌ها، زمین، خلایق عظیم، خورشید، ماه، ستارگان، ابر، باران و سایر پدیده‌ها دارای پروردگاری است که آنها را تدبیر نموده و سامان می‌بخشد، بنابراین او را آن گونه که سزاوار پرستش است، پرستش کن».(2)

فرازهایی از اندرزهای ادریس - علیه السلام -

ای انسان! گویی مرگ به سراغت آمده، ناله‌ات بلند شده، عرق پیشانیت سرازیر گشته، لبهایت جمع شده، زبانت از حرکت ایستاده، آب دهانت خشک گشته، سیاهی چشمت به سفیدی دگرگون شده، دهانت کف کرده، همه بدنت به لرزه در آمده و با سختی‌ها و تلخی‌های مرگ دست به گریبان شده‌ای. سپس روحت از کالبدت خارج شده و در برابر اهل خانه‌ات جسد بدبویی شده‌ای و مایه عبرت دیگران گشته‌ای. بنابراین هم اکنون به خودت پند بده و درباره مرگ و حقیقت آن عبرت بگیر، که خواه ناخواه به سراغت می‌آید و هر عمری گر چه طولانی باشد به زودی به دست فنا سپرده می‌شود.

ای انسان! بدان که مرگ با آن همه دشواری، نسبت به امور بعد از آن که حوادث هولناک و پر وحشت قیامت می‌باشد آسان‌تر است، متوجه باش که ایستادن در دادگاه عدل الهی برای حسابرسی و جزای اعمال آن قدر سخت و طاقت فرسا است که نیرومندترین نیرومندان نیز از شنیدن احوال آن ناتوانند.(3) 

قسمتی از دستورهای ادریس - علیه السلام -

ای انسانها! بدانید و باور کنید که تقوا و پرهیزکاری، حکمت بزرگ و نعمت عظیم، و عامل کشاننده به نیکی و سعادت و کلید درهای خیر و فهم و عقل است، زیرا خداوند هنگامی که بنده‌ای را دوست بدارد، عقل را به او می‌بخشد.

بسیاری از اوقاتِ خود را به راز و نیاز و دعا با خدا بپردازید و در خداپرستی و در راه خدا تعاون و همکاری نمایید، که اگر خداوند همدلی و همکاری شما را بنگرد، خواسته‌هایتان را بر می‌آورد و شما را به آرزوهایتان می‌رساند و از عطایای فراوان و فنا ناپذیرش بهره‌مند می‌سازد.

هنگامی که روزه گرفتید، نفوس خود را از هر گونه ناپاکی‌ها پاک کنید و با قلبهای صاف و خالص و بی‌شائبه برای خدا روزه بگیرید، زیرا خداوند به زودی دلهای ناخالص و تیره را قفل می‌کند. همراه روزه گرفتن و خودداری از غذا و آب، اعضاء و جوارح خود را نیز از گناهان کنترل کنید.

هنگامی که به سجده افتادید و سینه خود را در سجده بر زمین نهادید، هر گونه افکار دنیا و انحرافات و نیرنگ و فکر خوردن غذای حرام و دشمنی و کینه را از خود دور سازید و از همه ناصافی‌ها خود را برهانید.

خداوند متعال، پیامبران و اولیائش را به تأیید روح القدس اختصاص داد و آنها در پرتو همین موهبت بر اسرار و نهانی‌ها آگاه شدند و از فیض حکمت بهره‌مند گشتند، از گمراهی‌ها رهیده و به هدایتها پیوستند، به طوری که عظمت خداوند آن چنان در دلهایشان آشیانه گرفت که دریافتند او وجود مطلق است و بر همه چیز احاطه دارد و هرگز نمی‌توان به کُنه ذاتش معرفت یافت.(4)

هدایت شدن هزار نفر با راهنمایی‌های ادریس - علیه السلام -

ادریس هم چنان با بیانات شیوا و اندرزهای دلپذیر و هشدارهای کوبنده، قوم خود را به سوی خدا دعوت می‌کرد. در این مسیر با طایفه‌ای از قوم خود ملاقات نمود که همه بت پرست و در انواع انحراف‌ها و گمراهی‌ها گرفتار بودند. ادریس به اندرز و نصیحت آنها پرداخت و آنها را از انجام گناه سرزنش نموده و از عواقب گناه هشدار داد و به سوی خدا دعوت کرد. آنها یکی پس از دیگری تحت تأثیر قرار گرفته و به او پیوستند. نخست تعداد هدایت شدگان به هفت نفر و سپس به هفتاد نفر رسید. به همین ترتیب یکی پس از دیگری هدایت شدند تا به هفتصد نفر و سپس به هزار نفر رسیدند.

ادریس از میان آنها صد نفر از برترین‌ها را برگزید، و از میان صد نفر، هفتاد نفر، و از میان هفتاد نفر ده نفر، و از میان ده نفر، هفت نفر را انتخاب نمود. ادریس با این هفت نفر ممتاز، دست به دعا برداشتند و به راز و نیاز با خدا پرداختند خداوند به ادریس وحی کرد، و او و همراهانش را به عبادت دعوت نمود، آنها هم چنان با ادریس به عبادت الهی پرداختند تا زمانی که خداوند روح ادریس - علیه السلام - را به ملأ اعلی برد.(5)

------------------------------

1- انبیاء، 85؛ مریم، 56.

2- بحار، ج 11، ص 270-280؛ کامل ابن اثیر، ج 1، ص 22.

3- سعد السعود سید بن طاووس، ص 38.

4- اقتباس از بحار، ج 11، ص 282-284.

5- همان مدرک، ص 271.


۰ نظر

قوم لوط


       به نام خداوند بخشنده مهربان




حضرت لوط (ع)

نگاهی به بعضی از کارهای زشت قوم لوط - علیه السلام -

از کارهای زشت قوم لوط گلوله پرانی با کمان، و هسته انداختن به یکدیگر (و حتی در بعضی موارد شرط بندی می‌کردند که هسته به هر کسی خورد با او عمل زشت انجام دهند) و آدامس جویدن در معابر عمومی (برای جذب افراد به خاطر شهوترانی).

هم چنین لباسهای فاخر بلند می‌پوشیدند (که امروز رقّاصه‌های دنیا در جهان غرب می‌پوشند) و دکمه‌های کت و پیراهنشان را می‌گشودند(1) و قلم از بیان بعضی از زشتکاریهای آنها شرم دارد، از جمله از کارهای آنها این بود که راه‌ها را برای زشتکاری می‌بستند و آشکارا در معرض دید مردم، منکرات را انجام می‌دادند و تفسیر آیه 29 عنکبوت:

«وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ؛ آمده: با یکدیگر در ملأ عام کارهای رکیک و زشت انجام می‌دادند.(2)

و در بعضی از تفاسیر، کلمه «منکر» به هسته انداختن آنها تفسیر شده که آن هم به خاطر هوسهایشان بود.(3)

از آیات قرآن از جمله از آیه 28 سوره عنکبوت استفاده می‌شود، که زشتکاری قوم لوط به گونه‌ای زننده بود که در میان هیچ قوم و ملتی سابقه نداشت. چنان که لوط به آنها گفت:

«إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَة ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ؛ شما کار بسیار زشتی انجام می‌دهید که احدی از مردم جهان، قبل از شما آنها را انجام نداده است.»

به این ترتیب آنها چون بنیانگذار این فساد بودند، بار گناه کسانی را که در آینده از آنها پیروی می‌کنند نیز به دوش خواهند کشید، بی‌آنکه از گناه آنان چیزی کم شود.

از زشتکاری قوم لوط این که: کف دست بر پشت یکدیگر می‌زدند، دشنامهای رکیک و زننده به همدیگر می‌گفتند، بازی‌های بچه‌گانه داشتند، قمار بازی می‌کردند، با انواع آلات موسیقی سر و کار داشتند، سنگ پرانی و متلک گفتن از کارهای معمول آنها بود، و در حضور جمع، خود را برهنه می‌کردند و...

حضرت لوط هر چه آنها را نصیحت کرد، در دل آن آلودگان و منحرفان اثر ننموده، پاسخ آنها به حضرت لوط این بود که:

«اِئْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ؛ اگر راستی می‌گویی عذاب خدا را برای ما بیاور».(4)

لجاجت و هوسبازی آنها تا این حد بود، و سرانجام حضرت لوط با قلبی آکنده از اندوه گفت: «پروردگارا مرا بر این قوم

مفسد، پیروز گردان».(5)

نکته قابل توجه این که در حالات قوم لوط نوشته‌اند یکی از عوامل اصلی آلودگی آنها به گناه زشت لواط این بود که آنها مردم بخیلی بودند و چون شهرهای آنها بر سر راه کاروانهای شام قرار داشت، آنها با انجام این عمل، نسبت به بعضی از عابرین و مهمانانشان، می‌خواستند آنها را از شهرهای خود دور سازند، ولی کم کم این عمل زشت در میان خودشان نیز رایج گردید.(6)

به هر حال چنان که خاطر نشان خواهد شد به سخت‌ترین عذاب الهی گرفتار شدند، به امید آن که در جامعه ما هیچ گونه از کارهای قوم لوط نباشد، که کیفر آن بسیار سخت است.

پیامبر - صلّی الله علیه و آله - در مسجد مردی را دید به طرف کسی هسته انداخت، فرمود: «او مشمول لعنت است تا آن هسته به زمین بیفتد» سپس فرمود: هسته انداختن از شیوه‌های قوم لوط است آن گاه آیه فوق (29 - عنکبوت) را خواند(7) و از کارهای زشت آنها این بود که محل مدفوع خود را نمی‌شستند، و خود را از جنابت تطهیر نمی‌نمودند و بسیار بخیل و دست بسته بودند، هرگز کسی را به غذا دعوت نمی‌کردند.(8)

آری وفور نعمت شامات که فرسخ در فرسخ پر از درختهای میوه‌دار بود و آن چنان درختها در میان هم رفته بودند که شعاع آفتاب به زمین نمی‌رسید، به جای این که آنها را شاکر خدا کند و به راه خداوند روند، این چنین غرق در آلودگی شده بودند تا آن جا که کسی جرأت نداشت که از شهرهایشان عبور کند، چرا که اموال او را غارت می‌کردند، و او را به آلودگی جنسی می‌کشاندند.

حضرت لوط تا آن حد، مظلوم و تنها بود که حتی نزدیکترین فرد نسبت به او که می‌بایست رازدار و حافظ اسرار و همکاری صدیق و صمیمی برای او باشد، و او را در هدفش کمک کند، نه تنها او را یاری نمی‌کرد بلکه به مخالفت با او اقدام می‌کرد و با نشانه‌هایی به مخالفان یاری می‌نمود.(9)

موضعگیری زشت و مغرورانه قوم لوط در برابر حضرت لوط - علیه السلام -

لوط سی سال در میان قوم خود همچون کوه ایستاد و در برابر آنها قیام کرد، و مکرّر و هر روز آنها را با نصیحت و پند و استدلال و ترساندن از عذاب خدا، به سوی حق راهنمایی می‌نمود و حجّت را بر آنها تمام می‌کرد. لوط - علیه السلام - هم چون استادش ابراهیم - علیه السلام - مردی سخی و بزرگوار و مهمان نواز بود، هر کس بر او وارد می‌شد با کمال احترام از او پذیرایی می‌کرد.

ولی قوم او، وقتی که مسافران و واردین غریب را می‌دیدند، سنگ به سوی آنها انداخته، و هر کس که سنگش به کسی اصابت می‌کرد، اموالش را می‌گرفت و با او عمل زشت انجام می‌داد و سه درهم به عنوان غرامت می‌پرداخت، و قاضی آنها به دادن این سه درهم به مسافر مظلوم، قضاوت می‌کرد.

و به طور کلی آنها غرق در انحرافات و آلودگی‌ها بودند، در مجالس عمومی با ساز و آواز و رقص و عریان، در هم مخلوط می‌شدند (همچون مواردی که هم اکنون در کشورهای غربی وجود دارد) و زشتکاری و کثافتکاری را به جایی رساندند که پیامبر اسلام - صلّی الله علیه و آله - فرمود: «زمین گریه کرد تا حدی که اشکش به آسمان رسید و آسمان گریه کرد تا حدّی که اشکش به عرش رسید، آن گاه خداوند به آسمان فرمان داد که آنها را سنگباران کند (که شرحش خواهد آمد). (10)

دعوت پیاپی لوط - علیه السلام - و لجاجت قوم

حضرت لوط - علیه السلام - برای هدایت قوم خود، بسیار زحمت کشید و رنج برد و از هر راهی وارد شد، ولی آن قوم هم چنان بر سرکشی و لجاجت خود می‌افزودند، برای روشن شدن این مطلب، نظر شما را به ترجمه آیه 160 تا 175 سوره انبیاء جلب می‌کنیم:

«هنگامی که برادرشان لوط - علیه السلام - به آنها گفت: آیا پرهیزکاری را پیشه خود نمی‌سازید؟ من برای شما رسول امینی هستم. تقوای الهی پیشه کنید و از من پیروی نمایید من از شما پاداشی نمی‌خواهم، پاداش من نزد پروردگار جهانیان است.

آیا در میان جهانیان، شما به سراغ همجنس می‌روید (چه کار زشتی؟!) و همسرانی را که خدا برای شما آفریده است رها می‌کنید، راستی شما قوم تجاوزگری هستید.

قوم لوط در پاسخ گفتند:

ای لوط اگر از این گفتار دوری نکنی، از اخراج شوندگان خواهی بود. (تو را از این سرزمین تبعید می‌کنیم)

لوط گفت: من (به هر حال) دشمن شما هستم.

پروردگارا من و خاندانم را از آن چه اینها انجام می‌دهند، رهایی بخش. ما او و خانواده مؤمنش را نجات دادیم جز پیر زنی که در میان آن گروه باقی ماند (این پیرزن همسر لوط بود که از نظر عقیده و مذهب با قوم گمراه بود و هرگز به لوط ایمان نیاورد) سپس دیگران را هلاک کردیم و بارانی (از سنگ) بر آنها فرو فرستادیم، چه باران بدی بود این باران انذار شدگان.

در این ماجرا (ی قوم لوط و سرنوشت شوم آنها) آیتی است اما اکثر آنها ایمان نیاوردند و پروردگار تو عزیز و رحیم است.»

گفتگوی ابراهیم - علیه السلام - با فرشتگان، در مورد عذاب قوم لوط - علیه السلام -

چنان که قبلاً در زندگی ابراهیم - علیه السلام - ذکر شد: به فرمان خدا نه نفر یا یازده نفر از فرشتگان مقرّب خداوند که جبرئیل در میانشان بود، از سوی خدا برای انجام دو مأموریت به زمین آمدند: نخست برای مژده دادن به ابراهیم - علیه السلام - که به زودی از ساره دارای پسری به نام اسحاق خواهد شد 2. عذاب رسانی به قوم لوط.

وقتی که این فرشتگان نزد ابراهیم - علیه السلام - آمدند و بشارت خود را دادند، مأموریت دوم خود را به ابراهیم - علیه السلام - گفتند، ابراهیم - علیه السلام - در این مورد با آن فرشتگان به گفتگو نشست، زیرا دل مهربان ابراهیم - علیه السلام - می‌تپید و با خود می‌گفت: شاید روزنه امید برای اصلاح قوم لوط باشد. از این رو - طبق بعضی از روایات - ابراهیم به فرشتگان گفت: اگر در میان قوم لوط، صد نفر از مؤمنان باشد، آیا باز بر آنها عذاب می‌رسانید؟

فرشتگان: نه

ابراهیم: اگر پنجاه نفر باشند چطور؟

فرشتگان: نه

ابراهیم: اگر یک نفر مؤمن باشد چطور؟

فرشتگان: قطعاً لوط - علیه السلام - در میان آنها نیست، ما به او و خاندانش آگاه‌تر هستیم، لوط و خاندان با ایمانش - جز همسرش - را نجات خواهیم داد.(11)

وقتی که برای ابراهیم، عذاب قوم لوط قطعی شد، دیگر هیچ نگفت، و تسلیم فرمان خدای بزرگ بود، و گفتگوی فوق نیز برای توضیح بود که از دل مهربان ابراهیم - علیه السلام - نشأت می‌گرفت.

و در بعضی از روایات آمده: ابراهیم به جبرئیل گفت: در این باره به خدا مراجعه کن (و توضیح بخواه) خداوند در همان لحظه به ابراهیم وحی کرد:

«اَعْرِضْ عَنْ هذا اِنَّهُ قَدْ جاءَ اَمْرُ رَبِّکَ وَ اِنَّهُمْ آتیهُمْ عَذابٌ غَیرُ مَرْدُودٍ؛ ای ابراهیم از این گفتگوها دوری کن، فرمان خدا صادر شده و آن فرشتگان مأمور عذاب حتمی قوم لوط هستند که در آن، هیچ شفاعتی مقبول نیست.»(12)

دل مهربان ابراهیم آرام گرفت، و فرمان خدا، وجود او را که سراسر تسلیم بود، اطمینان بخشید.

گفتگوی مأموران عذاب با حضرت لوط - علیه السلام -

سرانجام مأموران عذاب به صورت بشر، از حضور ابراهیم خارج شده و به حضور لوط وارد شدند، لوط جوانان زیبایی را دید و در این موقع مشغول آبیاری زراعتش بود، به آنها گفت: شما کیستید؟

آنها گفتند: ما مسافر راه هستیم امشب مایلیم مهمان تو باشیم.

لوط، با توجه به قوم منحرف و زشتکارش از یک سو، و ورود جوانان زیبا از سوی دیگر، در فشار روحی قرار گرفت، که چه کند، اگر این جوانان را مهمان کند ترس آبروریزی است، این فکر چنان او را ناراحت کرد که به خود گفت:

«هذا یومٌ عَصیبٌ؛ امروز روز سخت و وحشتناکی است».(13)

اما لوطِ مهمان نواز چاره‌ای جز این نداشت که مهمانان را به خانه خود ببرد، آنها را به سوی خانه‌اش راهنمایی کرد ولی برای این که آنها را از ماجرا با خبر کرده باشد، در وسط راه چند بار به آنها گفت: این شهر مردم زشتکار و منحرفی دارد، تا اگر مهمان‌ها توانایی مقابله دارند، حساب کار خود را کرده باشند.

در بعضی از روایات آمده: لوط آن قدر مهمانهای خود را معطّل کرد تا شب فرا رسید، شاید در تاریکی دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ آبرو از آنان پذیرایی کند.(14)

به هر حال مهمانان وارد خانه لوط شدند، همسر لوط بر پشت بام رفت و آتش روشن کرد، قوم شرور فهمیدند که امشب در خانه لوط چند نفر به مهمانی آمده‌اند. و از هر سو به سرعت به سوی خانه لوط - علیه السلام - هجوم آوردند.(15)

گفتگوی لوط - علیه السلام - با قوم تبه‌کار

وقتی که قوم شرور، به درِ خانه لوط - علیه السلام - رسیدند به لوط گفتند: آیا ما تو را از جا دادن مردم نقاط دیگر منع نکردیم؟

لوط - علیه السلام - که هوی و هوس آنها را می‌دانست، سخن از ازدواج (که امری طبیعی برای ارضای غریزه جنسی و بقای نسل است) به میان آورد و فرمود: «اینها دختران منند، برای شما پاکیزه‌ترند» (با آنها ازدواج کنید و از عمل شنیع لواط دوری کنید) از خدا بترسید و مرا در میان مهمانهایم، رسوا نکنید.

«أَ لَیسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ؛ آیا در میان شما یک نفر دارای رشد و غیرت نیست؟»(16)

آنها در پاسخ گفتند: تو که می‌دانی ما حق (و میلی) در دختران تو نداریم و خوب می‌دانی ما چه می‌خواهیم.

وقتی که حضرت لوط از آن قوم اصلاح ناپذیر، مأیوس شد، گفت: «کاش دارای نیرو یا تکیه گاه و پشتیبان محکمی بودم»(17) (آنگاه می‌دانستم با شما پست فطرتان چه کنم؟!)

آری لوط در این هنگام از غربت و بی‌کسی خود یاد کرد و گفت: اگر نیرویی می‌داشتم چنین خوار و گرفتار شما نمی‌شدم و در برابر تعدّی و گزند شما دفاع می‌کردم و در مقابل فشار شما مقاومت می‌نمودم.

عجبا حتی یک مردم سالم و غیرتمند نبود که به پشتیبانی از لوط برخیزد، و تعبیر به «أَ لَیسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ؛ آیا در میان شما یک مرد رشید نیست؟»

حاکی است که اگر یک انسان عاقل و فهمیده و متعهد در میان شما بود، کار شما به افتضاح و رسوایی نمی‌کشید.

خبر دختر لوط - علیه السلام - به پدر!

بعضی چنین می‌نویسند:

فرشتگان مأمور عذاب وقتی که از ابراهیم - علیه السلام - جدا شدند، و به صور جوانان زیبا به شهر «سدوم» روانه گشتند، چون به دروازه شهر رسیدند، دختری را دیدند که از چاه آب می‌کشد، از او خواستند که آنها را پذیرایی کند، دختر در مورد قوم شرور لوط، درباره جوانان تازه وارد نگران شد، و در وجود خود نیرویی برای حمایت ایشان ندید و خواست تا در یاری آنها از پدرش استمداد کند، او دختر لوط بود، از این رو مهلت خواست و نزد پدر رفت و ماجرا را گفت.

حضرت لوط از شنیدن این خبر، سخت نگران شد، و درباره خصوصیات آن جوانان از دخترش توضیح خواست، و برای یافتن بهترین راه، با دخترش به گفتگو پرداخت، و شاید از پذیرفتن و استقبال از واردین، مردّد بود، و فکر می‌کرد از پذیرفتنشان، معذرت بخواهد، یا حقیقت حال را برای آنها بگوید، تا به زحمت نیفتد، ولی مهر و محبّت و مهمان نوازی لوط - علیه السلام -، او را بر آن داشت که مخفیانه، دور از دید مردم، به استقبال واردین برود، آنها را با کمال احترام به منزل بیاورد (با توجه به این که قوم لوط، لوط را از مهمان کردن غریبان منع کرده بودند) سرانجام لوط به تصمیم خود عمل کرد، و به استقبال جوانان تازه وارد رفت و با کمال احتیاط، دور از دید مردم آنها را به خانه آورد و در خانه را به روی آنها بست تا کسی مطّلع نشود.(18)

به این ترتیب حضرت لوط - علیه السلام - در شرایط بسیار سخت، خصلت مهمان نوازی خود را به خوبی انجام داد، که بعد معلوم شد آن جوانان فرشتگان مأمور عذاب هستند.

به یاد حضرت قائم (عج)

جالب این که در پاره‌ای از روایات در تفسیر آیه:

«قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّة أَوْ آوِی إِلی رُکْنٍ شَدِیدٍ؛ کاش در برابر شما قدرتی داشتم و یا تکیه گاه و پشتیبان محکمی در اختیارم بود.»

آمده؛ امام صادق - علیه السلام - فرمود: منظور از «قوّة» همان «قائم (عج)» است و منظور از «رکن شدید» 313 نفر یاران (مخصوص) آن حضرتند».(19)

به این ترتیب نقش نیرو و سپاه قدرتمند در پیشبرد اهداف انسانی، روشن می‌شود، و در ضمن حضرت لوط آرزو می‌کند که چنین نیرویی داشته باشد، و حکومت جهانی در پرتو وجود حضرت قائم - علیه السلام - با ارتش متعهّد و نیرومند در همه جهان تشکیل گردد تا از مفاسد و زشتی‌ها به شدت جلوگیری شود (امید آن که هر چه زودتر خداوند لطف کند، تا با ظهور حضرت قائم - علیه السلام - و تشکیل حکومت جهانی، همه گونه مفاسد از روی زمین برچیده گردد و دنیا پر از عدل و داد شود).

چگونگی عذاب وحشت بار قوم لوط - علیه السلام -

از آن جا که قوم سرکش لوط، فساد را از حدّ گذراندند، و به جای پذیرش راهنمایی‌ها و نصیحت‌های حضرت لوط، او را تهدید به تبعید کردند، و سالها بر این وضع نکبت بار ادامه دادند و درست به عکس فرمان خدا همه چیز را وارونه نمودند، خداوند نیز مجازات آنها را به تناسب کارهای وارونه آنها، وارونه کردن زمین قرار داد و به جای آب باران، آنها را سنگباران کرد، اینک اصل ماجرا را بشنوید:

وقتی که مهمانان (فرشتگان به صورت جوانان زیبا) در خانه لوط - علیه السلام - بودند، لوط - علیه السلام - از یکی از آن جوانان پرسید کیستی؟ او گفت: من جبرئیل هستم، لوط گفت: چه مأموریتی داری؟ جبرئیل گفت: مأموریت هلاکت قوم را دارم، لوط گفت: همین الآن؟

جبرئیل گفت:

«أَ لَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؛ آیا صبح نزدیک نیست؟»(20)

معلوم شد که لحظه هلاکت در پایان شب، صورت می‌گیرد.

در این هنگام قوم شرور و زشتکار سر رسیدند، و در خانه لوط را شکستند و وارد خانه شدند، جبرئیل با پر خود محکم بر صورتشان زد، به طوری که چشمشان محو و نابینا شد. (21)

وقتی آنها چنین دیدند دریافتند که عذاب (همان عذابی که مکرر لوط به آنها وعده داده بود) فرا رسیده است.

جبرئیل به لوط گفت: تو با افراد خانواده‌ات شبانه (دور از دید مردم) از شهر بیرون برو جز همسرت که او باید در شهر بماند و جزء عذاب شدگان است.(22)

دانشمندی در میان قوم لوط بود، به آنها گفت: عذاب فرا رسیده، نگذارید لوط و خانواده‌اش از شهر بیرون روند، چرا که تا او در میان شما است، عذاب نخواهد آمد، آنها خانه لوط را محاصره کردند تا نگذارند لوط از خانه بیرون رود، ولی جبرئیل ستونی از نور را در جلو لوط قرار داد و به او گفت: در میان نور بیا، کسی متوجه نخواهد شد، لوط و خانواده‌اش به این ترتیب از درون نور، از شهر بیرون رفتند، همسر گناهکار لوط از جریان مطّلع شد، خداوند سنگی به سوی او فرستاد، و او هماندم به هلاکت رسید، وقتی که طلوع فجر شد، چهار فرشته هر یک در یک ناحیه شهر قرار گرفتند، و آن سرزمین را تا هفت طبقه‌اش جدا کردند و به سوی آسمان بردند. به طوری آن سرزمین نزدیک آسمان شد که اهل آسمان صدای سگها و خروسهای شهر آنها را می‌شنیدند.

سپس آن سرزمین را بر سر قوم شرور لوط وارونه کردند، و پس از آن سنگهایی از سجّیل (گلهای متحجّر متراکم) که نزد پروردگار نشاندار بود، آنها را نشانه گرفت و بر آنها بارید، و به این ترتیب شهرشان واژگون شد و خودشان با بدترین وضعی، تار و مار و متلاشی گشتند.(23)

یک آیه عبرت در قرآن

در قرآن در آیه 70 سوره توبه می‌خوانیم:

«أَ لَمْ یأْتِهِمْ نَبَأ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِیمَ وَ أَصْحابِ مَدْینَ وَ الْمُؤْتَفِکاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیناتِ فَما کانَ اللَّهُ لِیظْلِمَهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ؛ آیا خبر کسانی که پیش از منافقان دو رو بودند، به آنان نرسیده، قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اصحاب مدین (قوم شعیب) و شهرهای زیر و رو شده (قوم لوط) که پیامبرانشان با دلایل روشن به سوی آنها آمدند (ولی به دعوت پیامبران اعتنا نکردند) خداوند به آنها ستم نکرد، اما خودشان بر خویش ستم می‌کردند (همه آنان با اختیار خود به هلاکت رسیدند، قوم نوح با طوفان و غرق شدن، قوم عاد (قوم هود) با طوفانهای تند، قوم ثمود (قوم صالح) با زلزله و صاعقه، قوم ابراهیم با نابودی نعمت و هلاکت نمرودیان، و قوم مدین (قوم شعیب) به وسیله ابر آتش‌بار، و قوم لوط با واژگونی شهرها و سنگباران نابود شدند.)(24)

منظور از «مؤتفکات» (شهرهای زیر و رو شده) شهرهای قوم لوط - علیه السلام - است که به گفته بعضی چهار شهر بودند، به نامهای: سدوم، عامورا، دوما و صبوایم، و بزرگتر از همه، سدوم بود که حضرت لوط - علیه السلام - در آن سکونت داشت.(25)

و از محدّث معروف، مسعودی نقل شده: خداوند حضرت لوط - علیه السلام - را به پنج شهر اعزام نمود که عبارتند از: سدوم، عموراء، ادوما، صاعورا و صابورا.(26)

درس عبرت

قرآن در آیه 83 سوره هود، پس از بیان عذاب سخت قوم لوط می‌فرماید:

«وَ ما هِی مِنَ الظَّالِمِینَ مِنْ اُمَّتِکَ بِبَعِیدٍ؛ ای محمد این گونه عذابها بر ظالمانِ از امّت تو دور نیست.»(27)

و در سوره قمر (که از آیه 34 تا 41 آن مربوط به عذاب قوم لوط است) در آیه 40 می‌خوانیم:

«وَ لَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ؛ ما قرآن را با بیان آسان و روشن برای یادآوری و تذکّر (غافلان) قرار دادیم، آیا پند گیرنده‌ای هست؟!»

از دو آیه فوق و از آیات دیگر به روشنی در می‌یابیم که هدف از ذکر داستان قوم لوط، درس عبرت گرفتن، و خوف از خدا و دوری از گناه، و اندیشیدن درباره عواقب گناه و عذاب الهی در دنیا و آخرت است.

آیه نخست (83 - هود) صریحاً اعلام می‌دارد این گونه عذابها برای ستمگران در هر امتی دور نیست، یعنی اگر ما در هر بُعدی ستم کنیم، و راه طغیان و ظلم را بپیماییم سرانجام کار ما عذاب سخت الهی خواهد بود.

پس باید عبرت گرفت، و تا مهلت و فرصت است، خودسازی کرد، و با آب توبه حقیقی آلودگی‌های گناهان سابق را شست.

لوط - علیه السلام - مظلومترین پیامبران

این بود ماجرا غمبار زندگی حضرت لوط - علیه السلام - و سرانجام نکبت بار قوم لجوج آن حضرت، که به نصیحت ناصحان دلسوز گوش ندادند و خود را سیه روز و تیره بخت دنیا و آخرت نمودند.

در میان پیامبران شاید مظلومتر از حضرت لوط - علیه السلام - نباشد که سی سال قوم خود را به سوی خدا دعوت نماید، و هیچ کس به او پاسخ مثبت ندهد، و هنگام فرود آمدن عذاب، تنها یک خانه با ایمان در آن شهرها وجود داشت و آن خانه خود حضرت لوط - علیه السلام - بود، در این خانه همسر لوط نیز حامی قوم بود و هنگام بیرون رفتن شبانه لوط، از خانه خارج شد تا به قوم خبر دهد، سنگی آسمانی آمد و به او خورد و کشته شد.

حضرت لوط - علیه السلام - پس از این ماجرا مدتی زنده بود، سرانجام از دنیا رفت، مرقد مطهرش در قریه «کفر بریک» در یک فرسخی مسجد خلیل در کنار مرقد شصت نفر از پیامبران است.(28)

------------------------------

1- بحار، ج 12، ص 151؛ خصال، ج 1، ص 160.

2- سفینة البحار، ج 1، ص 597.

3- تفسیر قمی، ص 496.

4- عنکبوت، 29.

5- عنکبوت، 30.

6- تفسیر نمونه، ج 16، ص 254.

7- تهذیب الاحکام شیخ طوسی (ره)، ط جدید، ج 3، ص 262.

8- سفینة البحار، ج 2، ص 516.

9- بحار، ج 12، ص 115.

10- سفینة البحار، ج 2، ص 517 - در این جا این مطلب شایان ذکر است که در اسلام عمل لواط از گناهان کبیره است، و حد آن برای هر دو در صورتی که از روی اختیار بوده یا اعدام با شمشیر (و اسلحه دیگر) است و یا دست و پای او را بستن و از کوه به طرف زمین پرت کردن و یا در آتش، سوزاندن است، و ضمناً مادر و خواهر و دختر کسی که لواط داده بر لواط کننده حرام ابدی می‌شود.

در حالی که اسلام این چنین با این عمل زشت، برخورد شدید کرده، دنیای غرب از جمله انگلستان آن چنان در شهوت پرستی، مسخ شده است که همجنس بازی و حتی جواز ازدواج پسر با پسر را در مجلس شورای خود به تصویب رسانده‌اند، با توجه به این مطلب در قرن بیستم، دیگر جای تعجب نیست که در زمان لوط آن چنان غوطه‌ور در آلودگی بودند!.

11- تفسیر برهان، ج 2، ص 226؛ عنکبوت: 32.

12- بحار، ج 12، ص 156.

13- سوره هود، آیه 77.

14- المیزان، ج 10، ص 362.

15- سوره هود، آیه 78.

16- سوره هود، آیه 78-79.

17- سوره هود، آیه 80 (بحار، ج 12، ص 157 و 158).

18- قصص قرآن بلاغی، ص 76.

19- بحار، ج 12، ص 158؛ تفسیر برهان، ج 2، ص 228.

20- سوره هود، آیه 81.

21- تفسیر آیه 37 سوره قمر.

22- سوره هود، آیه 81.

23- سوره هود آیه 81 تا 83؛ بحار، ج 11، ص 168.

24- مجمع البیان، ج 5، ص 49.

25- همان، ص 185.

26- مروج الذّهب، ج 1، ص 21.

27- بحار، ج 12، ص 152.

28- بحار، ج 12، ص 158؛ تاریخ انبیاء عمادزاده، ص 359. منبع: تاریخ انبیاء / عمادزاده


۰ نظر

سیره امام سجاد علیه السلام



        به نام خداوند بخشنده مهربان


یکی از اقوام امام سجاد علیه السلام ، نزد حضرتش آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد . حضرت در جواب او چیزی نفرمودند چون از مجلس آن شخص برفت ، حضرت به اهل مجلس خود فرمود : شنیدید آنچه را که این شخص گفت الان دوست دارم که با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا از دشنام او بشنوید . 

آنان گفتند : ما همراه شما می آییم و دوست داشتیم که جواب او را می دادی . حضرت حرکت کردند و این آیه شریفه را می خواندند : (آنان که خشم خود را فرو نشانند و از بدی مردم در گذرند (نیکو کارند) و خدا دوستدار نیکوکاران است . ) (1)

راوی این قضیه گفت : ما از خواند این آیه فهمیدیم که حضرت به او خوبی خواهد کرد . 

پس حضرت آمدند تا منزل آن شخص و او را صدا زدند و فرمودند که به او بگویند علی بن الحسین علیه السلام است . 

چون آن شخص شنید که حضرت آمده ، گمان کرد حضرت برای جواب گوئی دشنام آمده است ! 

حضرت تا او را دیدند فرمودند : ای برادر تو نزدم آمدی و مطالبی ناگوار و بد گفتی ، اگر آنچه گفتی از بدی در من است از خداوند می خواهم که مرا بیامرزد ، و اگر آنچه گفتی در من نیست ، خداوند ترا بیامرزد . 

آن شخص چون چنین شنید میان دیدگان حضرت را بوسید و گفت : آنچه من گفتم در تو نیست ، و من به این بدی ها سزاوارترم . (2)

منبع: 

سوره مبارکه آل عمران آیه 134

منتهی الامال 2/4

۰ نظر

کلیپ صابر خراسانی(امام رضا علیه السلام)

دریافت حجم: 19.5 مگابایت




مدت زمان: 4 دقیقه 44 ثانیه 

۰ نظر

حدیث 3

 پیامبر اکرم(ص)

یُؤتى بِاَحَدٍ یَومَ القیامَةِ یوقَفُ بَینَ یَدَىِ اللّه‏ِ وَ یُدفَعُ إِلَیهِ کِتابُهُ فَلایَرى حَسَناتِهِ فَیَقولُ: اِلهى لَیسَ هذا کِتابى فَاِنّى لا اَرى فیها طاعَتى! فَیُقالُ لَهُ: اِنَّ رَبَّکَ لا یَضِلُّ وَ لایَنسى ذَهَبَ عَمَلُکَ بِاغتیابِ النّاسِ ثُمَّ یُؤتى بِآخَرَ وَ یُدفَعُ اِلَیهِ کِتابُهُ فَیَرى فیهِ طاعاتٍ کَثیرَةً فَیَقولُ: اِلهى ما هذا کِتابى فَاِنّى ما عَمِلتُ هذِهِ الطّاعاتِ فَیُقالُ: لاَنَّ فُلانا اغتابَکَ فَدُفِعَت حَسَناتُهُ اِلَیکَ؛

روز قیامت فردى را مى‏ آورند و او را در پیشگاه خداوند نگه مى‏ دارند و کارنامه‏اش را به او مى‏ دهند، اما حسنات خود را در آن نمى ‏بیند. عرض مى‏کند: الهى! این کارنامه من نیست! زیرا من در آن طاعات خود را نمى‏ بینم! به او گفته مى ‏شود: پروردگار تو نه خطا مى ‏کند و نه فراموش. عمل تو به سبب غیبت کردن از مردم بر باد رفت. سپس مرد دیگرى را مى‏ آورند و کارنامه ‏اش را به او مى ‏دهند. در آن طاعت بسیارى را مشاهده مى‏ کند. عرض مى‏ کند: الهى! این کارنامه من نیست! زیرا من این طاعات را بجا نیاورده‏ام! گفته مى‏ شود: فلانى از تو غیبت کرد، حسنات او به تو داده شد.

جامع الاخبار(شعیری) ص 147

۰ نظر

حدیث 4

امام رضا(ع)
مَن کانَ یَومُ عاشوراءَ یَومَ مُصیبَتِهِ و حُزنِهِ وبُکائِهِ ، یَجعَلُ اللّه ُ یَومَ القیامَةِ یَومَ فرحِهِ و سُرورِهِ ؛ 
 .  میزان الحکمه ، ح 13011 .
هر که عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریه اش باشد ، خداوند روز قیامت را روز شادى و سرورش مى گرداند .
۰ نظر
چگونه نوه مسیحی  قیصر روم، مادر امام زمان (عج) شد؟

چگونه نوه مسیحی قیصر روم، مادر امام زمان (عج) شد؟



         به نام خداوند بخشنده مهربان



 (نرجس خاتون) مادر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) یکى از ملکه هاى وجاهت وزیبایى است که از نسل حواریون عیسى بن مریم بوده است. قدرت الهى آن بانوى مکرمه را براى همسرى حضرت عسکرى (علیه السلام) از روم به سامرا فرستاده تا گوهر تابناک وجود مهدویت در آن رحم پاک پرورش یابد.

نرجس خاتون که نام دیگر او ملیکا بود، نوه قیصر روم و از خاندان شمعون، وصى بلا فصل حضرت مسیح است.


اما ماجرا از این قرار است که:

بشر بن سلیمان برده فروش، از فرزندان ابو ایوب انصارى و از شیعیان با اخلاص حضرت امام هادى وامام حسن عسکرى بود و در سامره افتخار همسایگرى حضرت عسکرى را داشت. او گفت که روزى کافور – یکى از خدمتگزاران امام هادى (علیه السلام) – به خانه ام آمد وگفت: امام با شما کار دارد، وقتى من به خدمت حضرت رسیدم، چنین فرمود: اى بشر تو از اولاد انصار هستى که در زمان ورود حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) به یارى آن جناب به پا خاستند، ودوستى شما نسبت به ما اهل بیت مسلم است، بنابراین به شما اطمینان زیادى دارم ومى خواهم به تو افتخارى بدهم. رازى را با تو در میان مى گذارم که نزدت محفوظ بماند. 


سپس نامه پاکیزه اى به خط وزبان رومى مرقوم فرموده وسر آن نامه را با خاتم مبارکش مهر کرد، وکیسه زردى که در آن ۲۲۵ اشرفى بود بیرون آورد وفرمود: این کیسه را بگیر وبه بغداد برو، وصبح فلان روز سر پل فرات مى روى، در این حال کشتى مى آید، در آن اسیران زیادى خواهى دید که بیشتر آنان مشتریان فرستادگان اشراف بنى عباس خواهند بود وکمى از جوانان عرب هستند.

 

در چنین وقتى متوجه شخصى به نام عمر بن زید برده فروش باش که کنیزى با چنین وصفى خواهى دید که خود را از دسترس مشتریان حفظ مى کند. در این حال صداى ناله اى به زبان رومى از پس پرده رقیق ونازکى خواهى شنید که بر هتک احترام خود مى نالد.


بشر بن سلیمان گوید: من به فرموده حضرت امام على النقى عمل کردم وبه همانجا رفتم وآنچه امام فرموده بود من دیدم ونامه را به آن کنیزک دادم، چون نگاه وى به نامه حضرت افتاد به شدت گریه کرد ونگاه (به عمر بن زید) کرد وگفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، وقسم یاد نمود که در غیر این صورت خودم را هلاک خواهم کرد.


من در تعیین قیمت با فروشنده گفتگوى زیادى کردم تا به همان مبلغى که امام داده بود راضى شد، من هم پول را تسلیم کردم وبا کنیزک که خندان وشادان بود به محلى که قبلا در بغداد تهیه کرده بودم، در آمدیم. پس از ورود، دیدم نامه را با کمال بى قرارى از جیب خود درآورد وبوسید وروى دیدگان ومژگان خود نهاد وبر بدن وصورت خود مالید.


گفتم: خیلى شگفت است که شما نامه اى را مى بوسى که نویسنده آن را نمى شناسى. گفت: آنچه مى گویم بشنو، تا علت آن را دریابى: من ملکه دختر یشوعا، پسر قیصر روم هستم، مادرم از فرزندان حواریین است واز نظر نسب، نسبت به حضرت عیسى دارم، بگذار داستان عجیب خودم را برایت نقل کنم.

جد من قیصر میخواست مرا در سن سیزده سالگى براى برادرزاده اش تزویج کند. سیصد نفر از رهبانان وقسیسین نصارى از دودمان حواریین عیسى بن مریم وهفتصد نفر از رجال واشراف وچهار هزار نفر از امرا وفرماندهان وسران لشگر وبزرگان مملکت را جمع نمود، آنگاه تختى آراسته به انواع جواهرات را روى چهل پایه نصب کرد، وقتى که پسر برادرش را روى آن نشانید صلیبها را بیرون آورد واسقفها پیش روى او قرار گرفتند وانجیلها را گشودند، ناگهان صلیبها از بلندى روى زمین ریخت وپایه هاى تخت درهم شکست.


پسرعمویم با حالت بیهوشى از بالاى تخت بر روى زمین درافتاده ورنگ صورت اسقفها دگرگون گشت وبه شدت لرزید. بزرگ اسقفها چون چنین دید، به جدم گفت: پادشاها! ما را از مشاهدى این اوضاع منحوس، که علامت بزرگى مربوط به زوال دین مسیح ومذهب پادشاهى است، معاف بدار.

 

جدم در حالى که اوضاع را به فال بد گرفت، به اسقفها دستور داد تا پایه هاى تخت را استوار کنند ودوباره صلیبها را برافرازند وگفت: پسر بدبخت برادرم را بیاورید تا هر طور هست این دختر را به وى تزویج نمایم تا شاید که این وصلت مبارک، نحوست آن از بین برود. وقتى که دستور ثانوى او را عمل کردند، هر چه که در دفعه اول دیده بودند تجدید شد، مردم پراکنده گشتند وجدم با حالت اندوه به حرمسرا رفت وپرده‌ها بیفتاد.

همان شب در عالم خواب دیدم مثل اینکه حضرت عیسى وشمعون وصى او وگروهى از حواریین در قصر جدم قیصر اجتماع کرده اند ودر جاى تخت منبرى که نور از آن مى درخشید قرار داد.
 
طولى نکشید که (محمد) (صلى الله علیه وآله وسلم) پیغمبر خاتم وداماد وجانشین او وجمعى از فرزندان او وارد قصر شدند.
حضرت عیسى به استقبال شتافت وبا حضرت (محمد) معانقه کرد وحضرت فرمود: یا روح الله! من به خواستگارى دختر وصى شما شمعون براى فرزندم آمده ام، ودر این هنگام اشاره به امام حسن عسکرى (علیه السلام) نمود، حضرت عیسى نگاهى به شمعون کرده وگفت: شرافت به سوى تو روى آورده است، با این وصلت با میمنت موافقت کن، او هم گفت: موافقم.

آنگاه دید که حضرت محمد (صلى الله علیه وآله وسلم) بالاى منبر رفت وخطبه اى بیان فرمود ومرا براى فرزندش تزویج کرد، سپس حضرت عیسى وحواریون را گواه گرفت، وقتى که از خواب بیدار شدم از ترس جان خود، خواب را براى پدرم وجدم نقل نکردم وپیوسته آن را در صندوقچه قلبم نهفته وپوشیده مى داشتم.

از آن شب به بعد قلبم از فرط محبت به امام عسکرى (علیه السلام) موج مى زند تا به جایى که از خوراک بازماندم، وکم کم رنجور ولاغر شدم، وبه شدت بیمار گردیدم. جدم تمام پزشکان را احضار کرد وهمه از مداواى من عاجز گردیدند، وقتى از مداوا مایوس شدند جدم گفت: اى نور دیده! شما هر خواهشى دارى به من بگو تا حاجتت را برآورم.
 
گفتم: پدر جان! اگر در به روى اسیران مسلمین بگشایى وقید وبند از آنان بردارى واز زندان آزاد گردانى امید است که عیسى ومادرش مرا شفا دهند. 
پدرم درخواست مرا پذیرفت ومن نیز به ظاهر اظهار شفا وبهبودى کردم وکمى غذا خوردم، پدرم خیلى خوشحال شد واز آن روز به بعد، نسبت به اسیران مسلمین احترام شدید انجام مى داد. در حدود چهارده شب از این ماجرا گذشت.
 
باز در خواب دیدم که دختر پیغمبر اسلام، حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به همراهى حضرت مریم وحوریان بهشتى به عیادت من آمدند، حضرت مریم به من توجه کرد وفرمود: این بانوى بانوان جهان، ومادر شوهر تو است.

من فورى دامن مبارک حضرت زهرا را گرفتم وبسیار گریستم واز این که امام حسن عسکرى (علیه السلام) به دیدن من نیامده خدمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) شکایت کردم، فرمود: او به عیادت تو نخواهد آمد، زیرا تو به خداوند متعال مشرکى ودر مذهب نصارا زندگى مى کنى، اگر مى خواهى خداوند وعیسى ومریم از تو خشنود باشند ومیل دارى فرزندم به دیدنت بیاید، شهادت به یگانگى خداوند ونبوت پدرم که خاتم الانبیا است بده، من هم حسب الامر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) آنچه فرموده بود گفتم، حضرت مرا در آغوش گرفت واین باعث بر بهبودى من شد، آنگاه فرمود: اکنون به انتظار فرزندم حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) باش که او را به نزدت خواهم فرستاد.

وقتى از خواب بیدار شدم، شوق زیادى در تمام اعماق وجودم راه یافت ومشتاق ملاقات آن حضرت بودم تا اینکه شب بعد امام را در خواب دیدم، در حالى که از گذشته شکوه مى نمودم، گفتم: اى محبوبم، من که خود را در راه محبت تو تلف کردم، فرمود: نیامدن من علتى جز مذهب تو نداشت، ولى حالا که اسلام آورده اى، هر شب به دیدنت مى آیم تا آنکه کم کم وصال واقعى پیش آید، از آن شب تا حال پیوسته در عالم خواب خدمت آن حضرت بودم.

(بشر بن سلیمان) پرسید چگونه در میان اسیران افتادى؟
گفت: در یکى از شبها در عالم خواب حضرت عسکرى را دیدم فرمود: فلان روز جدت قیصر، لشگرى به جنگ مسلمانان مى فرستد، تو مى توانى به طور ناشناس در لباس خدمتگزاران همراه با عده اى از کنیزان که از فلان راه مى روند به آنها ملحق شوى.

من به فرموده حضرت عمل کردم، وپیش قراولان اسلام با خبر شدند وما را اسیر گرفتند وکار من به اینجا کشید که دیدى، ولى تا به حال به کسى نگفتم که نوه پادشاه روم هستم. تا اینکه پیرمردى که در تقسیم غنایم جنگى سهم او شده بودم، نامم را پرسید، من اظهار نکردم وگفتم: نرجس. گفت: نام کنیزان؟

(بشر) گفت چه بسیار جاى تعجب است که تو رومى هستى وزبانت عربى است؟
گفتم: جدم در تربیت من جهدى بلیغ وسعى بسیارى داشت، وزنى را که چندین زبان مى دانست، براى من تهیه کرده بود واز صبح وشام نزد من مى آمد وزبان عربى به من مى آموخت، روى همین اصل است که مى توانم عربى حرف بزنم.

(بشر) مى گوید: وقتى او را به سامره خدمت امام على النقى (علیه السلام) بردم، حضرت از وى پرسید: عزت اسلام وذلت نصارى وشرف خاندان پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را چگونه دیدى؟

گفت: در موردى که شما از من داناترید چه بگویم. فرمود: مى خواهم ده هزار دینار ویا مژده مسرت انگیزى به تو بدهم، کدام یک را انتخاب مى کنى؟ عرض کرد: فرزندى به من بدهید، فرمود: تو را مژده به فرزندى مى دهم که شرق وغرب عالم را مالک مى شود وجهان را پر از عدل وداد خواهد کرد پس از آنکه پر از ظلم وجور شده باشد.
عرض کرد: این فرزند از چه شوهرى خواهد بود؟ فرمود: از آن کس که پیغمبر اسلام در فلان شب در فلان ماه وفلان سال رومى تو را براى او خواستگارى نمود، در آن عیسى بن مریم و وصى او تو را به چه کسى تزویج کردند؟

گفت: به فرزند دلبند شما، فرمود او را مى شناسى؟ عرض کرد: از شبى که به دست حضرت فاطمه (علیها السلام) اسلام آوردم، دیگر شبى نبود که او به دیدن من نیامده باشد.

آنگاه حضرت امام على النقى (علیه السلام) به (کافور) خادم فرمود: خواهرم حکیمه را بگو نزد من بیاید، وقتى که آن بانوى محترم آمد فرمود: خواهرم این همان زنى است که گفته بودم، حکیمه خاتون آن بانو را مدتى در آغوش خود گرفت واز دیدارش شادمان گردید، آنگاه حضرت فرمود: اى عمه او را به خانه خود ببر و فرایض مذهبى و اعمال مستحبه را به وى یاد بده که او همسر فرزندم حسن و مادر قائم آل محمد (علیه السلام) است.

منابع: کتاب غیبت، شیخ طوسى، ص ۱۲۴ – کشف الحق، خاتون آباى، ص ۳۴.
۱ نظر

حدیث 5

امام کاظم(ع)
اِنَّ اَبْدانَکم لَیْسَ لَها ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّةُ،فَـلاتَبیعُـوها بِغَیْـرِها.

همانا بدنهاى شما را بهایى جز بهشت نیست. پس آنـرا به غـیر بهشت نفـروشـید.
تحف العقول، ص 389. 

۰ نظر

ماجرای کشف کشتی نوح و کتیبه پنج تن (قسمت اول)



           به نام خداوند بخشنده مهربان 


پیش از آن قوم نوح [پیامبران] را تکذیب کردند پس بنده ما [نوح] را هم تکذیب کردند و گفتند: دیوانه است و جن زده ای است [ که آثاری از گزند جن در او می باشد] پس پروردگارش را خواند که من مغلوب شده ام [ واز ستم و زورگویی آنها دلتنگم] بنابراین انتقام[ مرا از اینان ] بگیر پس[ در پاسخ درخواستش] درهای آسمان را به آبی بسیار فراوان و ریزان گشودیم و زمین را به [جوشیدن ] چشمه های [پر آب] شکافتیم پس آب آسمان و زمین برای کاری که مقدر شده بود به هم پیوستند و او را بر کشتی که دارای تخته ها و میخ ها بود سوار کردیم که زیر نظر ما روان بود [و این ] پاداشی بود برای کسی که مورد تکذیب قرار گرفته بود و بی تردید ان سرگذشت را [ برای آیندگان] مایه پند و عبرت باقی گذاشتیم پس آیا پند گیرنده ای هست؟ 

سوره مبارکه قمر آیات 9 تا 15. 



  •       با سلام ، دکتر واندنبرگ با دقت عکس ها را مورد مطالعه قرار داد و اظهار کرد :« من هیچ شکی ندارم که شیء موجود در عکس های هوایی یک کشتی است. من تا به حال در طول مدت فعالیتم هرگز چنین شیء عجیبی در یک عکس هوایی ندیده بودم.» پس از آن یک گروه کاوشگر آمریکایی نیز به منطقه مورد نظر اعزام شد، ولی حتی با انجام تحقیقات کوتاه مدت نتوانست اطلاعات قابل توجهی بدست آورد. 

  • 17 سال پس از آخرین تحقیقات در منطقه گذشت و هیچ اکتشافی تا سال 1976 انجام نگرفت در سال 1976 یک باستان شناس امریکایی به نام « ران ویت » تحقیقات جدید خود را در منطقه آغاز کرد. او بسیار زود دریافت که این شیء قایق مانند، بسیار بزرگتر از حدی است که قبلا تصور می کرد او بزودی با انجام محاسبات دقیق دریافت که طول این شیء عظیم الجثه بلندتر از طول یک زمین بازی فوتبال و اندازه آن به بزرگی یک ناو جنگی است که کاملا در زمین دفن شده است اما کشتی کشف شده در زیر گل و لای قطوری دفن شده بود و به سختی به جز از ارتفاع قابل رویت بود.
  • تصویر ران ویت و کشتی در پایین
  • به دلیل همین عدم مشاهده دقیق از سطح زمین امکان هر تحقیقی غیرممکن بود. از سوی دیگر جسم کشف شده آنقدر بزرگ و سنگین بود که هر گونه اقدامی را در وهله اول عقیم می ساخت. ران ویت و گروه همراهش که مشتاقانه کار را پیگیری می کردند به جایی رسیدند که تنها وجود یک حادثه عجیب و نادر می توانست راهگشای کار آنها باشد: «زمین لرزه!» آنها متوجه شدند که حرکت دادن و در آوردن جسم مذکور از درون زمین به دلیل ابعاد وسیع و بزرگ آن غیرممکن است و تنها با یک لرزش زمین این شیء می تواند از دل خاک سر درآورد و مورد کاوش قرار گیرد.
  • از تحقیقات ران ویت مدت زیادی نگذشته بود که در 25 نوامبر سال 1978 وقوع زمین لرزه ای در محل باعث شد تا کشتی مزبور به طور شگفت آوری از دل کوه بیرون براند بدین ترتیب دیواره های این شیء شش متر از محوطه اطرافش بالاتر قرار گرفت و برجسته تر شد. 

  • بدنبال این زمین لرزه، ران وایت ادعا کرد که شیء مذکور می تواند باقیمانده کشتی نوح باشد سپس بدبینی ها به خوش بینی مبدل و این سوالها مطرح شد:« اگر این جسم عظیم قایقی شکل به طول یک زمین فوتبال در ارتفاع 1890 متری کوههای آرارات، کشتی نوح نیست پس چه چیزی می تواند باشد؟ و اگر جسم کشتی نوح است آیا طوفان نوح واقعا به وقوع پیوسته است؟... آیا ما شاهد بقایای کشتی افسانه ای حضرت نوح که در کتب مقدس ادیان جهان از آن صحبت شده است، هستیم؟» 
  • در سال 1959 یک خلبان ترک، بر اساس ماموریت محول شده، چندین عکس هوایی برای مؤسسه ژئودتیک ترکیه برداشت. هنگامی که مأموریت به پایان رسید در میان عکسهای او تصویری جلب نظر می کرد که بیشتر شبیه یک قایق بود تا چیزی دیگر، قایقی بزرگ که بر سینه تپه ای، در فاصله بیست کیلومتری کوههای آرارات ارمیده بود .
  • تصویر هوایی از فسیل کشتی که محل آسیب دیدگی ناشی از برخورد به یک صخره در آن مشخص است بلافاصله پس از مشاهده این تصویر تعدادی از متخصصان، علاقه مند به پیگیری شدند دکتر براندنبرگ از دانشگاه ایالتی اوهایو یکی از این علاقه‌مندان بود. او کسی بود که قبلا در زمینه کشف تأسیسات روی زمین از طریق هوا، مطالعات دانشگاهی داشت و پایگاههای موشکی کوبا را در دوران کندی کشف کرده بود.
  • ادامه در قسمت بعد...
۰ نظر

حدیث 6

امام علی علیه السلام

لَذّاتُها لاتُمَلُّ وَمُجتَمِعُها لایَتَفَرَّقُ وَسُکّانُها قد جاوَروا الرَّحمنَ وَقامَ بَینَ اَیدیهِمُ الغِلمانُ بِصِحافٍ مِن الذَّهبِ فیها الفاکِهَةُ والرَّیحانُ؛

لذتها و خوشیهاى بهشت دل را نمى زند، انجمن آن از هم نمى پاشد، ساکنانش در پناه خداى رحمانند و در برابر آنان غلامانى با طبق هاى زرین پر از میوه و گل هاى خوشبو ایستاده اند.

(امالى طوسى، ج1، ص29، ح31)

۰ نظر

حدیث 7

پیامبر اکرم(ص)

فِى الجَنَّةِ ما لا عَینٌ رَأَت وَلا اُذُنٌ سَمِعَت وَلاخَطَرَ عَلى قَلبِ بَشَرٍ؛

در بهشت چیزهایى هست که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و نه به خاطر کسى گذشته.

(نهج الفصاحه، ح 2060)

۰ نظر