امین روزها وقتی از اداره به من زنگ میزد و میپرسید چه میکنی؟ اگر میگفتم کاری را دارم انجام میدهم میگفت: نمیخواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام میدهیم. میگفتم: چیزی نیست، مثلاً فقط چند تکه ظرف کوچک است. میگفت: خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم میشوریم، مادرم همیشه بهش میگفت: با این بساطی که شما پیش میروید همسر شما حسابی تنبل میشود! امین جواب میداد: نه حاج خانم! مگر زهرا کُلفَت من است؟ زهرا رئیس من است. به خانه که میآمد دستهایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش میگرفت و میگفت: سلام رئیس
به روایت همسر شهید امین کریمی