واپسین لحظات عمر صدیقه ی کبری، جریانات بعد از وفات
در کتاب «مصباح الانوار فی فضائل امام الابرار» از عبدالله بن حسن، از پدرش (امام حسن مجتبی علیه السلام) از جدش (حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام) روایت میکند که فرمود: «فاطمه (علیهاالسلام) به هنگام احتضار، نگاهی تند نمود و فرمود: سلام بر جبرئیل، سلام بر رسول خدا، خدایا با پیامبرت، خدایا در رضوان و جوارت، و خانه ی تو خانه ی امن و سلام است. سپس فرمود: آیا چیزی را که من میبینم، شما هم میبینید؟ گفتند: چه میبینی؟ فرمود: این موکبهای آسمانیان است، و این جبرئیل است و این هم رسول خداست که میفرماید: دخترم نزد ما بیا، آنچه در مقابل داری، برایت بهتر است. » [1].
شیخ ابوعلی فتال نیشابوری در کتاب «روضه الواعظین» گوید:
«روایت شده که فاطمه (علیهاالسلام) به هنگامی که وفات خویش را حس نمود، به اسماء فرمود: جبرئیل به هنگام نزدیکی رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) مقداری از کافور بهشت آورد. پس حضرتش، آن را سه قسمت نمود، یک ثلث آن را برای خودش قرار داد و یک سوم آن را برای من گذارد، و آن در فلان جاست، آن را نزد من بیاور، و زیر سرم بگذار. آن را گذاردم. سپس در بستر آرمید و فرمود: اندکی دیگر منتظر من باش.
بعد از مدتی او را صدا زدم، اما پاسخی نشنیدم. گفتم: ای دختر محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله)! ای دختر بهترین زاده ی بانوان! ای دختر بهترین کسی که بر سنگریزههای زمین پا نهاد! ای دختر کسی که در مقام معراج یک یا دو کمان بیش با پروردگارش فاصله نداشت!
چون پاسخی نشنیدم، پارچه را از چهره اش برداشتم، دیدم که از دنیا رخت بربسته است. خود را بر او انداختم و گفتم: ای فاطمه! چون بر پدرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد شدی، از جانب اسماء به او سلام برسان.
در آن هنگام حسن و حسین (علیهماالسلام) وارد شدند و گفتند: ای اسماء، مادرمان هنوز بیدار نشده؟ گفتم: پسران رسول خدا، مادرتان خواب نیست، بلکه از دنیا رفته است.
حسن (علیه السلام) خود را بر مادر انداخت، و گفت: مادر جان! پیش از اینکه روح از کالبدم پرواز کند، با من سخن بگو.
حسین (علیه السلام) نیز پاهای مادر را در آغوش گرفت، و آنها را میبوسید و میگفت: مادر! من پسرت حسینم. قبل از اینکه دلم پاره شود و بمیرم، با من حرف بزن.
به ایشان گفتم: ای پسران رسول خدا، نزد پدرتان علی (علیه السلام) روید، و او را از وفات مادرتان آگاه سازید. آنان خارج شدند و چون نزدیک مسجد رسیدند، صدایشان را به گریه بلند کردند و گفتند: مادرمان فاطمه (علیهاالسلام) از دنیا رفت. علی (علیه السلام) تاب از کف بداد، و فرمود: چگونه در سوگ تو ای دخت پیامبر، شکیبا باشم؟ من به تو آرامش مییافتم، پس بعد از تو چه کسی مایه ی آرامش من است؟ » [2]
علامه ی مجلسی در بحارالانوار، از ابن عباس روایت میکند که گفت: «چون زهرا (سلام الله علیها) درگذشت، پارچه از روی چهره اش برداشت. پس نزد سرش ورقه ای یافت که در آن نوشته شده بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم، این وصیت فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است. او گواهی میدهد که خدایی جز خدای یگانه نیست. و محمد (صلی الله علیه و آله) بنده و فرستاده ی اوست. شهادت میدهم که بهشت و دوزخ حق است، و قیامت فرا میرسد، و شکی در آن نیست و خداوند، خفتگان در قبر را برمی انگیزاند.
ای علی، من فاطمه دختر محمد (صلی الله علیه و آله) میباشم، که خداوند مرا به ازدواج تو درآورد، تا در دنیا و آخرت متعلق به تو باشم. تو از دیگران به من سزاوارتری. شب مرا حنوط و غسل و کفن نما، و شب بر من نماز گذار و دفنم کن، و هیچ کس را آگاه مساز. تو را به خدا میسپارم، و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام برسان. » [3].
پس از آنکه اهل مدینه، از خبر درگذشت بانوی بزرگ عالم اسلام آگاه شدند، شهر یکپارچه شیون و زاری شد. زنان بنی هاشم در خانه ی وی حضور یافتند، و به فریاد پرداختند. نزدیک بود مدینه از شیون آنان به لرزه درآید. ایشان گفتند: آه ای بانویمان دختر رسول خدا! مردم مانند گلههای اسب نزد علی (علیه السلام) میآمدند، و آن حضرت نشسته بود، و حسن و حسین (علیهماالسلام) در کنار او میگریستند. مردم از گریه ی آنان به گریه میافتادند.ام کلثوم (دختر فاطمه ی اطهر) - در حالی که مقنعه و چادر پوشیده و بر چادرش تسبیح او بود- بیرون آمد و گفت: پدر جان رسول خدا! اکنون ما در حقیقت تو را از دست داده ایم، فقدانی که پس از آن، ترا- در دنیا- ملاقات نتوانیم کرد.
مردم (درب خانه ی امیرالمؤمنین علیه السلام) جمع شدند و مینشستند. آنان انتظار خروج پیکر مطهر فاطمه (علیهاالسلام) را داشتند، تا بیرون آورده شود، و بر آن نماز خوانند. ابوذر بیرون آمد و گفت: بازگردید، بیرون آوردن دختر رسول خدا، از امشب به تأخیر افتاد. مردم برخاستند. و بازگشتند.
پاره ای از شب گذشت، و چشمها را خواب در ربود. در تاریکی مدینه، پیکر پاکی بر دوش امیرالمؤمنین و عمار و مقداد و سلمان و ابوذر حمل میشد. دو نواده ی یتیم پیامبر نیز، با دلی پر درد و دیده ای اشکبار، در پی آنان حرکت میکردند. بعد از اندکی راه سپردن آن جمع- که عقیل و زبیر و بریده و تنی چند از بنی هاشم و خواص خاندان رسالت نیز در میانشان بودند- پیکر را به زمین گذاردند. امیرالمؤمنین علیه السلام، در پیش، و دیگران در پشت سر حضرتش، بر صدّیقه ی اطهر- صلوات الله علیها- نماز خواندند. هنوز طلیعه ی فجر آشکار نشده بود، که فاطمه (علیهاالسلام) در دل خاک آرمید. شوی بزرگوارش، هفت نقش قبر در اطراف مرقدش پدید آورد، تا قبر او برای همیشه پنهان ماند.
این روایت شیخ ابوعلی فتال نیشابوری در کتاب «روضه الواعظین» است. [4].
روایت شده که امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) بعد از غسل همسر رنجدیده اش فرمود: «خدایا او کنیز تو و دخت پیامبر برگزیده ی تو است. خدایا دلیل او را به او تلقین نما، برهانش را بزرگ گردان، درجاتش را بلند ساز، و او را به پدرش محمد (صلی الله علیه و آله) ملحق نما. »
بعد از دفن وی نیز، چنین به او تلقین نمود:
«بسم الله الرحمن الرحیم، بسم الله و بالله و علی مله رسول الله محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله). » سپس این آیه را قرائت فرمود: «منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تاره اخری» [5]: «ما شما را از خاک آفریدیم و شما را در آن باز میگردانیم و از آن نوبتی دیگر بیرون میآوریم. » [6].