.

۵۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

پوستر والعصر

دریافت با کیفیت بالا 


۰ نظر

حدیث 26

پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:

هِبَةُ الرَّجُلِ لِزَوْجَتِهِ یُزِیدُ فی عِفَّتِها.

هدیه شوهر به همسر خود، از عوامل افزایش پاکدامنی زن است.

من لایحضر الفقیه، ج 4، ص 281 

۱ نظر

iQuran v2.5.4

ین نرم افزار 114 سوره ی قرآن را شامل می شود و در صورتی که مایلید قرآن را همراه با صوت گوش دهید ، باید فایل صوتی آن را از طریق خود برنامه دانلود کنید. نسخه ای که اکنون پیش روی شماست ، حاوی 7 قاری قرآن کریم است که مطابق با سلیقه خود می توانید آن ها را انتخاب کرده و سپس فایل های صوتی آن ها را دریافت کنید. این برنامه ترجمه ی زبان های آلمانی ، فرانسوی ، اندونزیایی ، اردو ، عربی ، اسپانیایی ، ترکی ، هلندی ، فارسی و … را شامل می شود و از جمله ویژگی های اصلی آن می توان به موارد زیر اشاره کرد :

* پشتیبانی کامل از landscape

* امکان زوم کردن برای مشاهده ی متن آیات با فونت درشت تر

* بوک مارک های نامحدود همراه با تگ های یادداشت

* ترجمه شده به زبان های مختلف از جمله فارسی

* دارا بودن یک موتور جستجوی قدرتمند و کامل به متن

* کنترل قدرتمند صوتی با گزینه ای برای پخش گروهی آیات

 تغییرات نسخه ی v2.5.4:

* اضافه شدن  full screen mode برای تبلت ها

* اضافه شدن : Bookmark Tags

* اضافه شدن : Friday alerts

* اضافه شدن چندین ویژگی فوق العاده!

* رفع مشکلات و بهبود عملکرد برنامه

 

دانلود iQuran Pro 2.5 - نرم افزار جامع قرآن کریم برای اندروید

 

 

Download iQuran Pro Android

 

Download
حجم: 29.3 مگابایت

۰ نظر

حدیث 24

امام صادق علیه السّلام فرمودند:

تُؤتی بالمَراةِ الحُسناءِ - یومَ القیامَةِ - التی قَد اِفْتَتنَتْ فی حُسنِها، فتقولُ: یا ربّ، حَسَّنتَ ... .

(روز قیامت) زن زیبا را که به خاطر زیبایی اش در فتنه افتاده است، و فریب زیبائی اش را خورده (و به بی حجابی و بی عفتی و گناه آلوده شده)، برای حساب می آورند. پس به خدا می گوید، خدایا، تو خود مرا زیبا خلق کردی و به سبب آن در فتنه افتادم. پس حضرت مریم - سلام الله علیها - را حاضر می کنند و ندا داده می شود: آیا تو زیباتری یا مریم؟ ما او را در نهایت زیبائی آفریدیم، امّا او گناه نکرد ...

بحارالانوار، ج 12، ص 241 

۰ نظر

حدیث 23

امام علی علیه السّلام فرمودند:

یَظْهَرُ فی آخَرِ الزّمانِ و اقْتِرابِ السّاعَةِ - وَ هُوَ شرّ الازمِنَةِ - نِسْوَةٌ کاشِفاتٌ، عاریاتٌ مُتَبَرِّجاتُ ... .

در آخر الزمان و نزدیکی های قیامت - که بدترین زمانها خواهد بود - زنان حجابهای خود را برخواهند داشت و بدنهایشان را به نامحرمان نشان خواهند داد و سرهای خود را زینت نموده در معرض دید نامحرمان قرار می دهند، اینها از دین خارج شده و در انواع فتنه ها داخل خواهند شد، به شهوات تمایل دارند و به سمت لذت های زود گذر شتاب می کنند، حرام های الهی را حلال خواهند شمرد و آنها جایگاه ابدیشان جهنم است.

من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 390 

۰ نظر

حدیث 22

امام علی علیه السّلام فرمودند:

دَخَلْتُ أنا و فاطمَةُ عَلی رسول الله - صلّی الله علیه و آله - ... فقالَ، یا علیُّ، ... رایتُ اِمرَاَةً معلَّقَةً بشَعْرِها یَغْلی دماغُ راسها ... فانّها لا تُغَطّی شَعْرَها من الرّجالِ.

(روزی) من و فاطمه خدمت رسول خدا - صلّی الله علیه و آله - رسیدیم، (دیدم که ایشان شدیداً گریه می کنند. عرض کردم: پدر و مادرم فدایت، ای رسول خدا، چه چیزی شما را به گریه انداخته است؟) حضرت فرمودند: ای علی شبی که مرا به آسمانها بردند. زنانی از امت خود را دیدم که در عذاب های بسیار سختی به سر می بردند، به یاد عذاب سخت آنها افتادم و گریه بر من غلبه نمود، زنانی را دیدم که از موهای سر خود آویزان هستند و از آتش جهنم مغز سرشان می جوشید ... پس آنها کسانی هستد که در دنیا موهای سرشان را از مردان نامحرم نمی پوشانند.

بحار الانوار، ج 8، ص 309 

۰ نظر

حدیث 21

پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:

یطبع المؤمن على کلّ خلق لیس الخیانه و الکذب؛

مؤمن هر خوئى تواند داشت مگر خیانت و دروغ گوئى.

نهج الفصاحه

۰ نظر

کیفیت مرگ حضرت سلیمان بن داود (ع) و گیاه هشدار دهنده مرگ


         به نام خداوند بخشنده مهربان



روایتشده: حضرت سلیمان - علیه السلام - در مسجد بیت المقدس گاه به مدت یک سال و گاه دو سال و گاه یک ماه و دو ماه، اعتکاف می‌نمود، روزه می‌گرفت و به عبادت و شب زنده‌داری می‌پرداخت. در سال آخر عمر، هر روز صبح کنار گیاه تازه‌ای که در صحن مسجد روییده می‌شد می‌آمد و نام آن را از همان گیاه می‌پرسید، و نفع و زیانش را از آن سؤال می‌کرد، تا این که در یکی از صبح‌ها گیاه تازه‌ای را دید، کنارش رفت و پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد «خُرنُوب»

سلیمان - علیه السلام - پرسید: «برای چه آفریده شده‌ای؟» خرنوب گفت: «برای ویران کردن.» (با ریشه‌هایم زیر ساختمانها می‌روم و آن را خراب می‌کنم.)

سلیمان - علیه السلام - دریافت که مرگش نزدیک شده است، به خدا عرض کرد: «خدایا! مرگ مرا از جنّیان بپوشان، تا هم بنای ساختمان مسجد را به پایان برسانند، و هم انسانها بدانند که جنّ‌ها علم غیب نمی‌دانند.»

سلیمان - علیه السلام - به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالی که ایستاده و بر عصایش تکیه داده بود، از دنیا رفت. مدّتی به همان وضع ایستاده بود و جنّ‌ها به تصوّر این که او زنده است و نگاه می‌کند، کار می‌کردند. سرانجام موریانه‌ای وارد عصای او شد و درون آن را خورد. عصا شکست و سلیمان - علیه السلام - به زمین افتاد. آن گاه همه فهمیدند که او از دنیا رفته است.(1)

مولانا در کتاب مثنوی، این داستان را نقل کرده، و در پایان داستان چنین ذکر نموده که سلیمان - علیه السلام - پس از آن که فهمید اجلش نزدیک شده گفت: «تا من زنده‌ام به مسجد اقصی آسیب نمی‌رسد».

آن گاه چنین نتیجه گیری می‌کند:

«مسجد اقصای دل ما تا آخر عمر با ما است، ولی عوامل هوی و هوس و همنشینان نااهل، مانند گیاه خُرْنُوب در آن ریشه دوانیده و سرانجام کاشانه دل را ویران می‌سازد. بنابراین همان هنگام که احساس کردی چنین گیاهی قصد راهیابی به دلت را نموده، با شتاب از آن بگریز و علاقه خود را از آن قطع کن. خودت را هم چون سلیمان زمان قرار بده تا دلت استوار بماند، چرا که تا سلیمان است، مسجد آسیب نمی‌بیند، زیرا سلیمان مراقب عوامل ویرانگر است و از نفوذ آن عوامل جلوگیری خواهد کرد.»

و استان از دست بیگانه سلاح *** تا ز تو راضی شود علم و صلاح

چون سلاحش هست و عقلش نی، ببند *** دست او را ورنه آرد صد گزند

تیغ دادن در کف زنگی مست *** به که آید علم، ناکس را به دست(2)

چگونگی مرگ سلیمان - علیه السلام - و بی‌وفایی دنیا

خداوند تمام امکانات دنیوی را در اختیار حضرت سلیمان - علیه السلام - گذاشت تا جایی که او بر جنّ و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و... مسلّط بود. او روزی گفت: با آن همه اختیارات و مقامات، هنوز به یاد ندارم که روزی را با شادی و استراحت به شب رسانده باشم، فردا دوست دارم تنها وارد قصر خود شوم، و با خیال راحت، استراحت کنم و شاد باشم.

فردای آن روز فرا رسید. سلیمان وارد قصر خود شد و در قصر را از پشت قفل کرد تا هیچ کس وارد قصر نشود، و خود به نقطه اعلای قصر رفت و با نشاط به مُلک خود نگریست. نگهبانان قصر در همه جا ناظر بودند که کسی وارد قصر نشود.

ناگهان سلیمان دید جوانی زیبا چهره و خوش قامت وارد قصر شد. سلیمان به او گفت: «چه کسی به تو اجازه داد که وارد قصر گردی، با این که من امروز تصمیم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسایش بگذرانم؟!»

جوان گفت: «با اجازه خدای این قصر وارد شدم.»

سلیمان گفت: «پروردگار قصر، از من سزاوارتر بر قصر است، اکنون بگو بدانم تو کیستی؟»

جوان گفت: «اَنَا مُلَکُ المَوتِ؛ من عزرائیل هستم.»

سلیمان گفت: «برای چه به این جا آمده‌ای؟»

عزرائیل گفت: «لِاَقْبِضَ رُوحَکَ؛ آمده‌ام تا روح تو را قبض کنم.»

سلیمان گفت: «هرگونه مأموری هستی، آن را انجام بده. امروز روز سرور و شادمانی و استراحت من بود، خداوند نخواست که سرور و شادی من در غیر دیدار و لقایش مصرف گردد.»

همان دم عزرائیل جان او را قبض کرد، در حالی که به عصایش تکیه داده بود. مردم و جنّیان و سایر موجودات خیال می‌کردند که او زنده است و به آنها نگاه می‌کند. بعد از مدتی بین مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است که سلیمان - علیه السلام - نه غذا می‌خورد، نه آب می‌آشامد و نه می‌خوابد و هم چنان نگاه می‌کند. بعضی گفتند: او خدای ما است، واجب است که او را بپرستیم.

بعضی گفتند: او ساحر است، و خودش را این گونه به ما نشان می‌دهد، و بر چشم ما چیره شده است، ولی در حقیقت چنان که می‌نگریم نیست.

مؤمنین گفتند: او بنده و پیامبر خدا است. خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبیر می‌کند. بعد از این اختلاف، خداوند موریانه‌ای به درون عصای او فرستاد. درون عصای او خالی شد، عصا شکست و جنّازه سلیمان از ناحیه صورت به زمین افتاد. از آن پس جنّ‌ها از موریانه‌ها تشکّر و قدردانی می‌کنند، چرا که پس از اطلاع از مرگ سلیمان - علیه السلام - دست از کارهای سخت کشیدند.(3)

آری خداوند این گونه سلیمان - علیه السلام - را از دنیا برد تا روشن سازد که:

چگونه انسان در برابر مرگ، ضعیف و ناتوان است، به طوری که اجل حتّی مهلت نشستن یا خوابیدن در بستر را به سلیمان - علیه السلام - نداد.

و چگونه یک عصای ناچیز او را مدتی سرپا نگهداشت؟! و چگونه موریانه‌ای ضعیف او را بر زمین افکند، و تمام رشته‌های کشور او را در هم ریخت؟!

تا گردنکشان مغرور عالم بدانند که هر قدر قدرتمند باشند، به سلیمان - علیه السلام - نمی‌رسند، او چگونه از این دنیای فانی رخت بر بست، به خود آیند و مغرور نشوند. بدانند که در برابر عظمت خدا هم چون پر کاهی در مسیر طوفان، هیچ گونه اراده‌ای ندارند.

امیر مؤمنان علی - علیه السلام - در ضمن خطبه‌ای می‌فرماید:

«فَلَوْ اَنّ اَحَداً یجِدُ اِلَی الْبَقاءِ سُلَّماً، اَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلاً، لَکانَ ذلِکَ سُلَیمانَ بنِ داوُدَ - علیه السلام - اَلَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الْاِنْسِ مَعَ النُّبُوَّة وَ عَظِیمِ الزُّلْفَة فَلَمّا اسْتَوْفی طُعْمَتَهُ، وَ اسْتَکْمَلَ مُدَّتَهُ رَمَتْهُ قِسِی الْفَناءِ بِنِبالِ الْمَوْتِ؛ اگر کسی در این جهان نردبانی به عالم بقا می‌یافت، و یا می‌توانست مرگ را از خود دور کند سلیمان بود که حکومت بر جنّ و انس توأم با نبوّت و مقام والا برای او فراهم شده بود، ولی وقتی که پیمانه عمرش پر شد، تیرهای مرگ از مکان فنا به سوی او پرتاب گردید...»(4)


1- بحار، ج 14، ص 141 و 142.

2- اقتباس از دیوان مثنوی، به خط میرخانی، ص 334.

3- عیون اخبار الرّضا، ج 1، ص 265؛ در قرآن، سوره سبأ، آیه 14، به مرگ سلیمان اشاره شده است.

4- نهج البلاغه، خطبه 182.


۰ نظر

فرزند صالح شیطان


          به نام خداوند بخشنده مهربان


در چندین روایت با اندک اختلافی وارد شده که پیغمبر اکرم(ص) به اتفاق علی(ع) پشت کوه های مکه پیرمردی را دید که عصا به دست دارد و به طرف عکاظ می رود (معروف است که بین مکه و طائف وادی جن است که جنیان صوت قرآن رسول خدا را هم در آنجا شنیدند و ایمان آوردند و شبی را هم که پیامبر اکرم در آن وادی مانده معروف به لیله الجن است).

این پیرمرد که خیلی قد بلند بوده، می آید پیش پیامبر اکرم و سلام عرض می کند. حضرت جواب سلامش را می دهد و می فرماید: راه رفتن و صدایت شبیه جنیان است؟

می گوید: بله.

 حضرت می فرماید: از کدام جنیان هستی؟

می گوید: من هام بن هیم بن لاقیس بن ابلیس هستم یعنی لاقیس پسر ابلیس است، هیم پسر لاقیس است و هام پسر هیم، در واقع آن مرد نتیجه ابلیس و شیطان می شود.
حضرت می فرماید: گویا بین تو و شیطان تنها پدر و فرزندی می باشد، یعنی تو پیرو او نیستی؟

می گوید: بله یا رسول الله! حضرت می پرسد: تو چقدر عمر کرده ای؟

 می گوید: من تقریباً تمام عمر دنیا را کرده ام مگر خیلی کم.

من در زمانی که قابیل هابیل را می کشت غلام ابن اعوام بودم که به من دستور داده بود طعام مردم را فاسد کنم، رشوه گیری را رواج دهم و قطع صله رحم کنم و نیزارها و جنگل ها را آتش بزنم و کارهای خلاف دیگر انجام دهم.

 حضرت می فرماید: قسم به جان خودم چه بد کاری بوده هم برای تو که آن موقع جوان بودی و هم برای آن پیرمرد که به تو امر می کرده.

می گوید: یا رسول الله! سرزنش و ملامت را رها کن من از کارهای زشت توبه کردم.

حضرت می پرسد: با دست چه کسی توبه کردی؟

 می گوید: با دست حضرت نوح(ع).

من در کشتی با او بودم حتی حضرت نوح را به خاطر نفرینی که به مردمش کرده بود مذمت کردم.

 حضرت نوح نیز هم خودش گریه کرد و هم مرا گریاند و گفت: من از این کار پشیمانم و به خدا پناه می برم از اینکه از جاهلان باشم.
و با حضرت هود(ع) در مسجدش با کسانی که به او ایمان آورده بودند، بودم و او را هم که بر علیه قومش نفرین کرده بود مذمت کردم او نیز هم خودش گریه کرد و هم مرا گریاند و همان حرف حضرت نوح را گفت.

و با ابراهیم(ع) بودم در حالی که قومش او را به داخل آتش انداخته بودند که خداوند آتش را سرد و سالم کرد یعنی در داخل آتش با او بودم.

و با یوسف(ع) که برادرانش از روی حسد او را به چاه انداختند در داخل چاه با او بودم حتی من زودتر به قعر چاه رفتم و یوسف را گرفتم و نگذاشتم آسیبی به او برسد و در چاه با او رفیق و مأنوس بودم تا از چاه نجات پیدا کرد. و در زندان هم با او بودم و با او رفاقت و دوستی می کردم تا خداوند او را از زندان خارج کرد. و با حضرت صالح بودم و از اینکه بر علیه قومش نفرین کرده بود او را مذمت کردم.

 و با حضرت شعیب بودم

و با حضرت موسی(ع) در حالی که خداوند فرعونیان را غرق کرد و بنی اسرائیل را نجات داده بود. حضرت موسی بخشی از تورات را به من آموخت و گفت: اگر حضرت عیسی(ع) را دیدی سلام مرا به او برسان و من حضرت عیسی را ملاقات کردم و سلام حضرت موسی را به او رساندم و او هم به من انجیل آموخت

و گفت: اگر حضرت محمد را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان و من همه کتب آسمانی را خوانده ام همه آنها به آمدن تو بشارت داده اند و تمام انبیاء به تو سلام رسانده اند.

 تو افضل انبیا هستی.

پیغمبراکرم(ص) می فرماید: سلام بر عیسی روح الله و تمام انبیاء و رسولان الهی مادامی که آسمانها و زمین پابرجاست. و سلام بر تو ای هام که سلام ایشان را بر من ابلاغ کردی.
حال بگو حاجتت چیست؟ هام گفت: خداوند تو را برای امتت نگهدارد و امتت را هم برای تو صالح گرداند و به ایشان استقامت دهد که با وصی بعد از تو مخالفت نکنند؛ زیرا اغلب امت های گذشته به خاطر مخالفت با اوصیای انبیا هلاک شدند.

و حاجت من این است که چند سوره به من قرآن بیاموزی تا با آن نماز بخوانم.
رسول خدا به علی(ع) که در آن جلسه حضور داشت فرمود: ای علی! به هام آنچه می خواهد بیاموز و با او مدارا کن.

هام گفت: یا رسول الله! این شخص کیست؟ چون ما جنیان مأموریم از غیر انبیا و اوصیای ایشان اطاعت نکنیم.

پیغمبر فرمود: ای هام! آنچه در کتابها خوانده ای وصی آدم کیست؟ گفت: شیث بن آدم. وصی نوح کیست؟ گفت: سام بن نوح. فرمود: وصی هود کیست؟

گفت: یوحنا بن خزان پسر عموی هود.

فرمود: وصی ابراهیم کیست؟ گفت: اسحاق.

 فرمود: وصی موسی کیست؟ گفت: یوشع بن نون.

 فرمود: وصی عیسی کیست؟ گفت: شمعون بن صفا پسر عموی مریم.

فرمود: وصی محمد را در کتاب، چه کسی، دیدی؟

گفت: در تورات اسم او «ایلیا» است.

 پیغمبر اکرم فرمود: این همان ایلیاست که اسمش علی است.

هام گفت: آیا اسم دیگری هم دارد؟ حضرت فرمود: بله اسم دیگرش حیدر است، برای چه از این مطلب سؤال کردی؟

گفت: من در انجیل دیدم که اسم او «هیدارا» است.

حضرت فرمود: بله او همان حیدر است.

 آن گاه علی(ع) چند سوره قرآن به او یاد داد. سپس گفت: ای علی وصی محمد! آیا آنچه به من آموختی برای من کافی است؟

حضرت علی(ع) فرمود: آری، قرآن کمش هم زیاد است.

آنگاه هام بلند شد و از پیامبراکرم خداحافظی کرد و دیگر تا آخر عمرِ پیش پیامبراکرم برنگشت. اما در جنگ صفین در لیله الهریر دوباره آمد به پیش علی(ع).

منابع:

1-سفینه، ج1، ص 100؛ شیطان در کمینگاه، ص 119.
2- ریاض الحکایات، ص 20.
3- المیزان، ج20، تفسیر سوره ناس.

قنبری، حیدر؛ (1389) داستان های شگفت انگیزی از شیطان، قم، انتشارات تهذیب، چاپ ششم.


۰ نظر

در جستجوی همسر لایق


          به نام خداوند بخشنده مهربان



یکی از هوشمندترین و خردمندترین عرب مردی بود بنام شن.

روزی گفت:

به خدا سوگند آنقدر دنیا را می گردم تا زنی عاقل و هوشیار مانند خودم را پیدا کنم و با او ازدواج کنم.

با این اندیشه به سیاحت پرداخت. در یکی از مسافرتها با مردی مواجه شد، شن از او پرسید:

کجا می روی؟

مرد: به فلان روستا.

شن متوجه شد او هم به آن روستا که وی قصد آن را دارد، می رود.

به این جهت با وی رفیق شد.

شن در بین راه به آن مرد گفت:

تو مرا حمل می کنی یا من تو را حمل کنم.

مرد گفت:

ای نادان! هر دو سواره هستیم چگونه یکدیگر را حمل کنیم. شن ساکت ماند و چیزی نگفت. به راه خود ادامه دادند تا نزدیک آن روستا رسیدند. زراعتی را دید که وقت درو کردن آن رسیده است. شن گفت:

آیا صاحب زراعت آن را خورده است یا نه؟

مرد پاسخ داد:

ای نادان! می بینی که این زراعت وقت درو آن تازه رسیده است باز می پرسی صاحبش آن را خورده است یا نه؟

شن باز ساکت شد و چیزی نگفت تا اینکه وارد روستا شدند با جنازه ای روبرو شدند.

شن گفت:

این جنازه زنده است یا مرده؟

مرد گفت:

من تاکنون کسی را به اندازه تو نفهمتر و نادان تر ندیده بودم، اینکه جنازه را می بینی می پرسی مرده است یا زنده؟

شن بار دیگر ساکت ماند و چیزی نگفت. در این وقت شن خواست از او جدا شود. ولی مرد نگذاشت و او را با اصرار همراه خود به منزلش برد.

این مرد دختری داشت که او را طبقه می نامیدند. دختر از پدرش پرسید این میهمان کیست؟

مرد گفت: با او راه رفیق شدم، آدم بسیار جاهل و نادانی است. سپس گفتگوهایی را که با هم داشتند برای دخترش نقل کرد.

دختر گفت:

پدر جان! این شخص آدم و نادان نیست بلکه او آدم عاقل و فهمیده است. سپس سخنان او را پدرش توضیح داد، گفت:

اما اینکه گفته است آیا تو مرا حمل می کنی یا من تو را حمل کنم؟ مقصودش این بوده که آیا تو برایم قصه می گویی یا من برای تو داستان بگویم؟ تا راه طی کنیم و به پایان برسانیم.

و اما اینکه گفته است:

این زراعت خورده شده یا نه؟ منظورش این بوده که آیا صاحبش آن را فروخته و پولش را خورده یا نفروخته است؟

و اما سخن در مورد جنازه این بوده آیا مرده فرزندی دارد که بخاطر آن نامش برده شود یا نه؟

پدر از نزد دخترش خارج شد و پیش شن آمد و با او مدتی به گفتگو پرداخت، سپس گفت:

میهمان گرامی! آیا میل داری آنچه را که گفتی برایت توضیح دهم؟

شن پاسخ داد: آری.

مرد سخنان او را توضیح داد.

شن گفت:

این سخن از آن تو نیست و نتیجه اندیشه تو نمی باشد. حال بگو ببینم این سخنان را چه کسی به تو یاد داد.

مرد در پاسخ گفت:

دخترم اینها را به من آموخت. شن متوجه شد او فهمیده است، از آن دختر خواستگاری کرد و پدرش هم موافقت نمود و دختر را به ازدواج شن در آورد.

شن با همسرش نزد خویشان خود آمد.

وقتی خویشان، شن را با همسرش دیدند، گفتند:

وافق شن طبقه، سازش کرده است. و این جمله در میان عرب مثال شد و به هر کس با دیگری سازش کند، گفته می شود.


بحار الانوار ج 23، ص 227


ازدواج مسئله ای بسیار حساس و مهمی است. باید خیلی مواظب بود و همسر مناسب انتخاب نمود وگرنه انسان در طول زندگی با مشکلات فراوان روبرو گشته، سرمایه عمرش به کلی سوخته و نابود می گردد.


۰ نظر

گزارشی از قبر و برزخ


          به نام خداوند بخشنده مهربان


بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

اصبغ بن نباته یکی از یاران برجسته امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید:

سلمان از طرف علی علیه السلام استاندار مدائن بود و من پیوسته با او بودم. سلمان مریض شد و در بستر افتاده بود، من به عیادتش رفتم. آخرین روزهای عمرش بود، به من فرمود:

ای اصبغ! رسول خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داده هرگاه مرگم فرا رسید مردگان با من سخن خواهند گفت. تو با چند نفر دیگر مرا در تابوت نهاده و به قبرستان ببرید تا ببینم وقت مرگم رسیده یا نه؟! به دستور سلمان عمل کردیم. او را به قبرستان بردیم و بر زمین رو به قبله نهادیم. با صدای بلند خطاب به مردگان گفت:

سلام بر شما ای کسانی که در خانه خاک ساکنید و از دنیا چشم پوشیده اید، جواب نیامد.

دوباره فریاد زد:

سلام بر شما ای کسانی که لباس خاک به تن کرده اید و سلام بر شما ای کسانی که با اعمال دنیای خود ملاقات نموده اید و سلام بر شما ای منتظران روز قیامت. شما را به خدا و پیغمبر سوگند می دهم یکی از شما با من حرف بزند، من سلمان غلام رسول الله هستم.

پیامبر صلی الله علیه و آله به من وعده داده که هرگاه مرگم نزدیک شد، مرده ای با من سخن خواهد گفت:

سلمان پس از آن کمی ساکت شد. ناگاه از داخل قبری صدایی آمد و گفت:

سلام بر شما ای صاحب خانه های فانی و سرگرم شدگان به امور دنیا. ما مردگان، سخن تو را شنیدیم و هم اکنون به جواب دادن به شما آماده ایم، هر چه می خواهی سؤال کن! خدا تو را رحمت کند!

سلمان: ای صاحب صدا! آیا تو اهل بهشتی یا اهل جهنم؟

مرده: من از کسانی هستم که مورد رحمت و کرم خدا قرار گرفته ام و اکنون در بهشت (برزخی) هستم.

سلمان: ای بنده خدا! مرگ را برایم تعریف کن! و بگو مرحله مرگ را چگونه گذراندی و چه دیدی و با تو چه کردند؟

مرده: ای سلمان! به خدا سوگند اگر مرا با قیچی ریز ریز می کردند از مشکلات مرگ برایم آسان تر بود، بدان که من در دنیا از لطف خدا اهل خیر و نیکی بودم، دستورات الهی را انجام می دادم، قرآن می خواندم، در خدمت پدر و مادر بودم، در راه خدا سعی و کوشش داشتم، از گناه دوری می کردم، به کسی ظلم نمی کردم و شب و روز در کسب روزی حلال کوشا بودم تا به کسی محتاج نباشم، در بهترین زندگی غرق نعمتها بودم که ناگهان به بستر بیماری افتادم. چند روزی از بیماریم گذشت لحظات آخر عمر رسید، شخص تنومند و بد قیافه ای در برابرم حاضر شد. او اشاره ای به چشمم کرد نابینا شدم و اشاره ای به گوشم کرد کر شدم و به زبانم اشاره نمود لال شدم. خلاصه تمام اعضای بدنم از کار افتاد. در این حال صدای بستگانم بلند شد و خبر مرگم منتشر گردید.

وحشت در دروازه برزخ

در همین موقع دو شخص زیبا آمدند، یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپ من نشستند و بر من سلام کردند و گفتند:

ما نامه اعمالت را آورده ایم، بگیر و بخوان! ما دو فرشته ای هستیم که در همه جا همراه تو بودیم و اعمال تو را می نوشتیم.

وقتی نامه کارهای نیکم را گرفتم و خواندم خوشحال شدم اما با خواندن نامه گناهان اشکم جاری شد. ولی آن دو فرشته به من گفتند:

تو را مژده باد! نگران نباش! آینده ات خوب است.

سپس عزرائیل روحم را به طور کلی گرفت. صدای گریه اهل و عیالم بلند شد و عزرائیل به آنها نصیحت می کرد و دلداری می داد. آنگاه روح مرا همراه خودش برد و در پیشگاه خداوند قرار گرفتم و از روح من راجع به اعمال کوچک و بزرگ سؤال شد. از نماز، روزه، حج، خواندن قرآن، زکات و صدقه، چگونه گذراندن عمر، اطاعت از پدر و مادر، آدم کشی، خوردن مال یتیم، شب زنده داری و امثال این امور پرسیدند.

سپس فرشته ای روحم را به سوی زمین بازگرداند.

مرا غسل دادند، در آن وقت روحم از غسل دهندگان تقاضای رحم و مدارا می کرد و فریاد می زد با این بدن ضعیف مدارا کنید به خدا همه اعضایم خرد است. ولی غسل دهنده ابدا گوش نمی داد. پس از غسل و کفن به سوی قبرستان حرکت دادند در حالی که روحم همراه جنازه ام بود...تا اینکه مرا به داخل قبر گذاشتند. در قبر وحشت و ترس زیادی مرا فرا گرفت، گویی مرا از آسمان به زمین پرت کردند...پس از آن به طرف خانه برگشتند، با خود گفتم:

ای کاش من هم با اینها به خانه بر می گشتم. از طرف قبر ندایی آمد: افسوس که این آرزویی باطل است، دیگر برگشتن ممکن نیست.

از آن جواب دهنده پرسیدم: تو کیستی؟

گفت: فرشته منبه (بیدارگر) هستم من از جانب خداوند مأمورم اعمال همه انسانها را پس از مرگ به آنها خبر دهم.

سپس مرا نشانید و گفت:

اعمالت را بنویس!

گفتم: کاغذ ندارم.

گوشه کفنم را گرفت و گفت: این کاغذت، بنویس!

گفتم: قلم ندارم.

گفت: انگشت سبابه ات قلم تو است.

گفتم: مرکب ندارم.

گفت: آب دهانت مرکب تو است.

آنگاه او هر چه می گفت، من می نوشتم، همه اعمال کوچک و بزرگ را گفت و من نوشتم...

سپس نامه عملم را مهر کرد و پیچید و به گردنم انداخت، آنقدر سنگین بود گویی که کوههای دنیا را به گردنم افکنده اند!

آنگاه فرشته منبه رفت، فرشته نکیر منکر آمد از من سؤالاتی نمود، من به لطف خدا همه سؤال های نکیر و منکر را درست جواب دادم، آن وقت مرا به سعادت و نعمتها بشارت داد و مرا در قبر خوابانید و گفت: راحت بخواب!

آنگاه از بالای سرم دریچه ای از بهشت برویم باز کرد و نسیم بهشتی در قبرم می وزد. تا چشم کار می کرد قبرم وسعت پیدا کرد. سپس کلمه شهادتین را بر زبان جاری کرد و گفت: ای کسی که این سؤال را از من کردی سخت مواظب اعمال خویش باش! که حساب خیلی مشکل است! و سخنش قطع شد.

سلمان گفت: مرا از تابوت بیرون آرید و تکیه دهید، آنها چنین کردند. نگاهی به سوی آسمان کرد و گفت:

ای کسی که اختیار همه چیزها به دست توست، به تو ایمان دارم و از پیامبرت پیروی کردم و کتابت را نیز قبول دارم...آنگاه لحظات مرگ سلمان فرا رسید و این مرد پاک چشم از جهان فرو بست.


بحار الانوار ج 22، ص374 با کمی تلخیص


۰ نظر

حدیث 20

9- پیامبر صلى الله علیه و آله:

اِنَّ فِى الجَنَّةِ دارا یُقالُ لَها دارُ الفَرَحِ لایَدخُلُها اِلاّ مَن فَرَّحَ یَتامَى المُؤمِنینَ؛

در بهشت خانه اى هست که آن را شادى سرا گویند و جز آنان که یتیمان مؤمنان را شاد کرده اند وارد آن نمى شوند.

(نهج الفصاحه، ح 864)

۰ نظر